خطبه 035-بعد از حكميت











خطبه 035-بعد از حکميت



[صفحه 225]

چو امر جنگ صفين شد به پايان گرفت آن جنگ از تحکيم سامان ز فرط مکرهاي عمروعاصي ابوموسي به يزدان گشت عاصي به ظاهر خسرو دين گشت مغلوب معاويه به شاهي گشت منسوب از اين مطلب خبر چونکه علي شد دلش از آتش غم مصطلي شد مکان بگزيد اندر عرش منبر بزد بر قلبها اين سکه از زر ستايش کرد از ذات خداوند که ذاتش هست بيرون از چه و چند به روز سختي و دوران سستي چه در بيماري و در تندرستي به گاه فقر و گاه بي‏نيازي گه درماندگي گردن فرازي به هر موقع ثناي اوست لازم به هر وقتش ستايش از لوازم خداي بي‏شريک و مثل و انباز بدون ياور او داناي هر راز محمد بنده و بر او رسول است پيمبرها فروع او از اصول است تمامي چون تن و احمد چو جان است رئيس و سرور اين کاروان است خودش محبوب يزدان ودود است برايش هم ز يزدان صد درود است هر آن ملت نصيحت را نپذيرفت به ترک آبروي خويشتن گفت برون گرديد از راه سلامت شد او مورث به اندوه و ندامت به خيبتها و خسران گشت همسر به حسرتها و حرمان گشت ياور من عالم که بينا و بصيرم به راز دهر دانا و خبيرم ز جان و دل شما را گشته ناصح نشان دادم ره از بيراه واضح هر آن دري که اندر گنج خاطر نهان مي‏داشتم کردمش ظاهر د

ر اول زين حکومت سخت ناشاد ببودم بس نمودم داد و فرياد شما را کردم آگاه از عواقب نشان دادم غم و رنج و متاعب شما نامردمان گول و کودن نکرديد اعتنا بر گفته من ز خاطر شد سخنهايم فراموش گهرهايم نشد آويزه گوش اگر اول ز من آن نهي و انکار که کردم امر مي‏بستيد در کار نبود اينسان کنون اين چهره‏ها زرد نمي‏بود اين چنين دلها پر از درد نمي‏رفت آبروي ملک بر باد نمي‏گشت اين چنين قلب عدو شاد چنين اشگ ندم چشمان نمي‏ريخت به سرتان گرد غم گردون نمي‏بيخت کمرها بر خلافم تنگ بستيد چو عهدم در دهان مطلب شکستيد به نافرمانيم کرديد اصرار مرا کرديد در اين امر ناچار چو ديدم خير آن پند و نصيحت نيفزايد به جز رنج و فضيحت جهانتان گوش دل با پنبه آکند نگردد گوهر پند اندران بند شدم ز ارشادتان مايوس و خسته گرفتم گوشه با قلب شکسته گهرهاي نصايح را صدف وار چنان دريا شدم در دل نگهدار مثلتان با يکي شخصي چنان من بود مانند مردي از هوازن که قوم خويش را از راي متقن نمود آگه ز کيد و کين دشمن نصيحتهاش ننمودند باور بپيچيدند از اندرز وي سر به دشت منعرج منزل نمودند به خود بس کار را مشکل نمودند سحرگه جمله مست باده خواب که دشمن تاخت بر سرشان چو سيلاب به خواري

راسشان از تن بريدند بدنهاشان به خاک و خون کشيدند بر و بنيادشان از بيخ کندند بخفت در بيابانشان فکندند شدند از بعد مقهوري پشيمان چه سود آيد به دست آن وقت از آن زيان پند نشنيدن شبانگاه پديد آمد صباحي ليک بي‏گاه نصايح را به موقع کار بستن ببايست و ز هر بد باز رستن به وقت ار در پندي کسي نسودي پشيماني مذار و بعد سودي


صفحه 225.