حكمت 036











حکمت 036



[صفحه 42]

به هنگاميکه شاه نيک فرجام سپردي ره بسوي کشور شام گروهي از کشاورزان انبار همايون موکبش کردند ديدار به سينه از ادب دستان نهاده شدند از اسبهاي خود پياده بپاس احتراماتش دويدند شتابان پيش رويش صف کشيدند از آنان شاه چون آن کار را ديد سبب را با کمال لطف پرسيد بگفتندش که با اين داب و ديدن کنيم اربابهاي خويش ديدن بهنگاميکه گاه احترام است عيان از ما همين خوي و مرام است گهر را با شکر پالوده و سفت بحق سوگند خورد و اين چنين گفت بزرگان از شما سودي نبردند بدين کار و بخسران سر سپردند شما را نيز از اين رنج و سختي شقاوتها رسيد و شوربختي ز هر آن رنجي که دنبالش عذاب است بزرگست و دل از دردش بتاب است پس آن آسايشي پر نفع و سود است که آن مرضي يزدان و دود است بدان از آتش دوزخ توان رست توان در قصر جنت شاد بنشست خلاصه ديگر اين ره را مپوئيد بترک آن براي حق بگوئيد


صفحه 42.