حكمت 020











حکمت 020



[صفحه 25]

ز سلطان چون که ترس و بيم و هيبت کند ره در دل مرد رعيت بياويزد بچهره برقع شرم شود در عرض حاجت سوي آزرم چنين کس سود و سودايش زيان است هر آن بذل و عطا محروم از آن است چو ابري که به گردون درگذار است چنين اوقات از انسان در فرار است بنابراين بسوي کار نيکو گه فرصت سزد انسان کند رو که وقت کار اگر از دست بگذاشت پس از آن خار حسرت در درون کاشت جوانمردا تو تا در اين جهاني ببايد قدر عمرت را بداني ز کار نيک آري گرد توشه بچيني آخرت از کشته خوشه که هر کس نوبت از کف رايگان داد در حرمان به روي خويش بگشاد به هنگام عمل شد در توقف پس از آن زد بهم دست تاسف بموقع هر که زد در کارها چنگ ز خوشبختي بگردون راند شبرنگ بفردا کار امروزت مينداز ديونت را به امروزت بپرداز که چون فردا شود بس کار ديگر شود از بهر فردايت مقرر ببايد کارها از نيک و از بد شود اجرا بگاه و موقع خود


صفحه 25.