حكمت 008











حکمت 008



[صفحه 16]

جهان چون بر رخ قومي بخندد بر آن نيکويي از هر که ببندد بقومي ور بکين دامن فشاند نکوئيهاي خودشان هم ستاند شود در بزم خوبي چون يکي شمع زمان هر خوبئي بر وي کند جمع ز هر کس ديده هر جا خوي نيکو بپوشد جامه‏سان بر پيکر او ز جان گردند مردم دوستدارش نکو بينند اگر چه زشت کارش ور از اقبال پويد راه ادبار نکو را با بدي سازد گرفتار شنيدم جعفر يحياي برمک که هرون بود با وي با دوئي يک بدون وي برون از صبر و آرام بروي وي چو شکر بوديش کار سخاوت را ز عبدالله جعفر و يا حاتم بگفتي اوست برتر شجاعت را سرودي کاو است استاد به شخص عنتره فرزند شداد به شعر و در غزل رد طعنه و دق بود او بر جرير و فرزدق چو قس ساعده است اندر فصاحت چنان عبد المجيد اندر کتابت چسان مصعب بود در حسن رخسار دو صد مصعب به حسنش بل گرفتار خلاصه بود هر جا هر فضيلت به جعفر داد نسبت از محبت ولي چون خاطرش از او برنجيد بچشم خشم و کين در جاي وي ديد دو خصلت کاندران جعفر بدي طاق بدان دو خوي بد مشهور آفاق يکي از آن دو بدهوش و ذکاوت دگر يک بخشش و جود و سخاوت بعکس آندو او را متهم کرد سپس فرمان قتلش را رقم کرد جهان آري گه ادبار و اقبال کند اشخاص را اينگونه دنب

ال


صفحه 16.