حكمت 005











حکمت 005



[صفحه 11]

به سينه گوهر راز خردمند چو در اندر صدف افتاده دربند نخواهد هيچگه کردن عيانش گهرسان دارد اندر دل نهانش بحفظ آبروي خويش کوشد هماره راز خويش از خلق پوشد بماند تا که اسرارش نهفته لبش چون غنچه باشد ناشکفته نيابد بهر راز خود چه محرم خورد خون و نيارد زان زدن دم ز گردون بر سرش گر سنگ بارد غمش را بر دهان از دل نيارد شکفته رويي و اخلاق نيکو کشد در دام دلها را چو آهو چو چهر مرد باشد خرم و باز بدو گردند مردم يار و دمساز ز جان و دل تمامش دوست دارند بدلها تخم مهرش را بکارند زند چون پسته گر بر خلق لبخند بديدارش خلايق آرزومند بسوي او ز هر کو رو نمايند تمامي بسته‏شان با وي گشايند تحمل قبر بر هر عيب و نقص است در اين صندوق پنهان نقص شخص است چو باشد مرد محکم همچو سندان شکيبا در قبال پتک دوران بدان اندازه باشد خويشتن دار که بيند هر چه از اشخاص آزار نسازد باز لب را بر شکايت از آن آزار ننمايد حکايت گر اين کس صاحب اخلاق زشتي است همه پنهان در اين خوي بهشتي است بديهايش در اين نيکي بود گم هواخواهش بجان باشند مردم چو گوري که در آن مرده است پنهان عيوب و زشت پنهان باشد اينسان ز شراحي که اين در شد برشته به طرز ديگري هم نقل

گشته که اخلاق نکو بي‏شک و بي‏ريب بود چون خيمه بر هر نقص و هر عيب درون خيمه تا انسان نشسته ز ديدارش دو چشم خلق بسته چنين گر کس شود در صلح و سازش خدا پوشد ز مردم عيبهايش


صفحه 11.