حكمت 004











حکمت 004



[صفحه 8]

رضا نيکو قرين و همنشين است کز آن خوشبو گل توحيد و دين است چو بر داده خدا بنده است خرسند به دل آسوده است از هر بد و بند سر تسليم چون بر خاک حق سود ز حق خشنود و حق هم زواست خشنود گر از گردون تگرگ‏آسا ببارد بلا او خم به ابروها نيارد رضا از حق چو با او قرن و يار است چو کوه اندر شدايد پايدار است رضا شد رافع جاه و مقامات رضا شد فاتح ملک کرامات رضا در کام تلخي کرده شيرين رضا دارد سبک هر کار سنگين خلاصه در مقام نيکنامي نباشد از رضا برتر مقامي بزرگان گوهر شهوار سفتند رضينا قسمه الجبار گفتند (بشر از يکدگر ميراث اگر برد) (چو دانش گوهري در کف نياورد) يکي گنجي نفيس است علم و دانش دلا مقدار و ارزشها بدانش بدان درد و ز عمر خويش رو کن ز شرق و غرب نيکش جستجو کن درخت جان ز دانش آبياري کن و در کسب آن کن پافشاري از اين ديبا به پيکر جامه درپوش بجو علم و سپس اندر عمل کوش کسي کازاد از هر بند باشد بگيتي شخص دانشمند باشد هماره قلبش از دانش مصفا است در آن آيينه هر رازي هويدا است منور چهر جانش از کمال است اگر زشتست نيکو زين جمال است چو فرهنگ و ادب را شخص آموخت به پيکر جامه‏هاي خوش برش دوخت ادب هر جا که از رخ پرده انداخت

به گردون قصر مردان ادب ساخت زند هر کس که در فضل و ادب چنگ معزز گردد او از فر فرهنگ گه از بوي گل تاريخ مست است چراغ از شعر و نثرش گه بدست است به آثار ملل گه در تتبع ز اخبار جهان گه در تمتع فقيران را ادب مانند مال است غني را زينت و زيب و جمال است يکي آيينه باشد تفکر کز انوارش درون دل بود پر تفکر چون نمايد مرد دانش به مخلوق خدا و آفرينش مصفا گرددش جان و سريرت بيابد ديده‏اش نور بصيرت بسوي خالق از خلقت برد راه شود از فکر در سير الي الله به چشم دل چو ديد او ماسوا را به هر چيزي ببيند جز خدا را و ليک اين نکته را بدهم تذکر اگر چه آيينه باشد تفکر بذات حق تفکر مي‏نشايد برون گرديدن از اين فکر بايد اگر چه فکر کردن شرط راه است ولي در ذات حق محض گناه است بود نور خداي فرد قاهر ز عرش و فرش و باغ و راغ ظاهر بود از خاک و گل در دشت و صحرا جمال حق هويدا در هويدا در اين ره فکر خود را هر که فرسود همان فکرش بسوي او است مردود زهي کوري که اندر نيمه روز به بيند چشم کس مهر دل افروز تو ماهي وار در دريا شناور وجود آب را ننموده باور ز فرط فکر اندر رنج و تابي وجود آب شايد بازيابي خلاصه پاي فکر اينجا بود لنگ تفکر را سر اينجا خورده بر سنگ ز فکر آن که حق چبود برون باش ز خلقش خود به خالق رهنمون باش


صفحه 8.