نامه 068-به سلمان فارسي











نامه 068-به سلمان فارسي



[صفحه 230]

بدان سلمان جهان چون کر زه ماريست درون بزم و برون پر زهر کاريست ربايد دل بخط و خال و نيرنگ بکوبد پس چو مارت مغز با سنگ خط و خال و را از دست بگذار ز دست و سنگ آن بکريز چون مار که با مهرت کشاند جانب قهر کند پيمانه نوشت پر از زهر بچيزي که تو را افتد خوشايند کشد زان چيزت اندر ورطه و بند قرين از او است با زشتي چو هر نيک مشو هرگز به نيکيهاش نزديک ز رنج آن بسان سرو آزاد مشو اندوهگين و باش دلشاد هر آندم که شود زين زال منحوس فرونت ميل و نزديکيش محسوس هماندم زو بدو رو بر کران باش هراسان تر از او هم آن زمان باش که نزديکيش نز راه محبت بود بل باشدش بندي ز محنت سرابي زان تو را گردد نمودار سپس با تشنه کاميت کشد زار ز قصر شاديت روزن گشايد دلت از غصه آنگه خون نمايد غنودي چون باطمينان کامل در آن بيني بسي غوغاي هايل خلاصه کار گيتي زين قماش است خنک آنکس که از آن در تحاش است


صفحه 230.