نامه 060-به فرمانداراني كه ارتش...











نامه 060-به فرمانداراني که ارتش...



[صفحه 187]

شماهائيکه حکام بلاديد بکار خلق در بست و گشاديد فرستادم سپاهي بهر دشمن ز شهر و از شما خواهد گذشتن بر آنان آنچه حق فرموده واجب بگفتمشان که باشندي مواظب زراعتتان بزير پي نمالند ز تيغ و از سپر برکس نبالند ز باغ ديهقان ميوه نچينند بچشم خشم در کاسب نه بينند بدشت و ديه و باغ و شهر و بازار نگهدارند دست از جور و آزار چو باشد بهر استقلال کشور روان در مرز دشمن جيش و لشگر شد آن جيش ار برون از راه انصاف شما ياذميان را کرد اجحاف ز خود دست ستم از وي بتابيد سپس راحت شب از دستش بخوابيد تطاول را شد ار کس در تصدي منم بيزار از آن جور و تعدي جز آن کس که نياز وي بنان است گرسنه است و تن وي ناتوان است گر آن سرباز شد از بهر سيري به چيزي يا بناني در دليري نبايد مانعش ز آنکار گشتن بجسمش جان زنان بايست هشتن ز نادانانتان از فکر واهي در آميزد کس ار با آن سپاهي شماها از سر آن مرد سرباز ببايدتان نمودن شر وي باز مبادا در سر يک گرده ناني تلف گردد ز شر و فتنه جاني پس از ارسال آن جيش و سپاهم خودم پشت سر آنان براهم کم و بيش ار ستم ديديد و آزار مرا بدهيد آگاهي از آن کار که من با ياري خلاق داور ستمگر را کشم دربند کيفر اگر

آن مرد افسر بود و سرهنگ جهان از زجر در چشمش کنم تنگ نشان افسري از وي ستانم بزندان مجازاتش کشانم


صفحه 187.