نامه 055-به معاويه











نامه 055-به معاويه



[صفحه 173]

بدان اي زاده هند جگر خوار که گيتي را مقرر داشت دادار که آريم اندر آن کردار نيکو وز آن آريم سوي آخرت رو چو پل که رهگذر بر کاروان است مثال گيتي و اهلش چنان است و حال اينکه ايزد هست آگاه بهر دل هست از آگاهيش راه جهان را کرده دار آزمايش که بيند کيست فرمانبر برايش که اندر طاعت او سخت کوشا است که بر شيطان مطيع و عبد و مولا است بدان را کو به نيکان تو امان کرد بهم آن نيک و بد را امتحان کرد بر آن دو شد از آن دو حجت اتمام مگر در راه نيک آرند اقدام نکو بيند بدو دم بر نيارد شکيب و صبر را پي در فشارد بد از مرد نکو نيکي پذيرد ره خشم خدا کمتر بگيرد من از نيکان و همچون شمس لامع تو را گرديده‏ام برهان قاطع ره عصيان حق تا مي‏سپاري بفردا نزد حق عذري نداري نياري گفت مشکل امر حق بود برويم باب طاعت بود مسدود بتو از زشتي و از خبث طينت بمن فرموده حق اتمام حجت که باشم بهر او با تو به پيکار شکيب آرم ز تو بينم هر آزار ولي در کين حق کردي تو تصريح جهان بر آخرت دادي تو ترجيح و حال آنکه از قرآن بدوري بدون دانشي بند غروري هوا را بر خدايت کرده تبديل بميل خويش قرآن کرده تاويل ز ناداني و مخموري به نيرنگ بيک آيت زدي از ک

ذب و کين جنگ بکار افکنده دستورات شيطان بدون حق شدي خون خواه عثمان شدي باعث بقتل او بخواري ندادي گاه محصوريش ياري کنون با مشتي از جهال شامي ز شيخ و شاب عالم تا بعامي همه بندکمر را تنگ کرديد بجنگ و کين من آهنگ کرديد از آن خون دست و دامانم چو پاک است ز جنب و جوششان را دل را چه باک است بشير نر چو رو به عيب گيرد کجا شير عيب و آهويش پذيرد ز لانه گر برون آيد بکينش بدرد شير بر تن پوستينش کنون اي پور سفيان خويش واپاي ز دام حيلت شيطان برون آي برون ميکش مهار از چنگ ابليس وز او بشکن بهم چنگال تدليس سوي عقبي چو ما را با تو راهي است بما دنيا چو پل خواهي نخواهي است همان بهتر که کين از کف گذاري بکار امر عقبا روي آري وگر نه بر بلائي حق دچارت کند که تيره سازد روزگارت ز من بر تو وزاند سهمگين باد که بيخت را براندازد ز بنياد بحق سوگندکان پاک از دروغ است در آن دل پر ضياء و پر فروغ است شود تقدير ايزد گر چه جاري رساند بر توام در روزگاري ز جورت جام صبرم گشته لبريز کشانم از کمر صمصام خون ريز بحکم حق بکين از صفحه خاک کنم اين شخص منحوس تو را پاک که تا نيکو حکم خلاق داور کند حکم مرا با تو مقرر


صفحه 173.