نامه 054-به طلحه و زبير











نامه 054-به طلحه و زبير



[صفحه 170]

شماها اي دو پير پست کج سر ز هر کس کار من دانيد بهتر خلافت را بند خواهان مرا دل بمن امت ز جان گرديده مايل بدم از کار ملت روي گردان مرا ملت به رغبت گشت خواهان شماها خود نخستين شخص بوديد که دست بسته‏ام را برگشوديد پي اينکار پاي جان ستاديد که تا امر مرا گردن نهاديد بدون زور و جبر و مال و لشگر بمن اين امر سخت آمد مقرر چه شد اکنون که نکث عهد کرديد بکين و خصمي من جهد کرديد چرا مانند تار عنکبوتان شما را پاره آمد بند پيمان کنون تا باب توبت نيست مسدود نه دير است و بود موقع بسي زود ز باطل جانب حق راه گيريد ز من اين پند در پوزش پذيريد وگر گوئيد بد بيعت باکراه چرا در خود گشوده بهر من راه درونتان بود اگر پر مکر و نيرنگ ز فرط رشگ از من هر دو دلتنگ نکرديد از چه آن دلتنگي اظهار خلافت را بمن بنموده اقرار به آساني در آن موقع از اين بند توانستيد رستن دون ترفند کنون حق برون رفتن نداريد بفرمانم ببايد طاعت آريد اگر فرمان من با جان شنفتيد ره کين و جدل را ترک گفتيد گزند از جانب من مي‏نيابيد ور از فرمان و حکمم سر بتابيد به تيغ کج کنمتان زين کجي راست کشانمتان بدان راهي که حق خواست اگر ظن شما در قتل عثمان بود اي

نکه ز من شد آن نمايان اگر چه اين گماني سخت سست است بصرف تهمت است و نادرست است کسانيکه ز ماها بر کناراند هنوز اندر مدينه برقراراند اگر در بين ماها حکم دادند بهر يک خون وي نسبت نهادند هر آنکس بوده در اينکار داخل ديت را بايدش گرديد حامل از اين خونيکه واقع شد بناچار بقدر کار بايد بيند آزار خلاصه اين گمانتان جز خطا نيست بمن اين تهمت بيجا روا نيست دو پير خيره سر درگاه پيري نهيد از دست بر حق اين دليري ز دامان ميتوان اين لکه ننگ ز دودن کردن اندر توبه آهنگ بجز اين هم بعار و هم بناريد بعار و نار و دنيا دچاريد بدنيا نامتان زشت است و ننگين بعقبا جايتان نار است و سجين کنون اين عار و ننگ و روسياهي و يا اين نام نيک و پادشاهي ميان اين دو خود هستيد مختار شويد از هر رهي خواهيد رهوار


صفحه 170.