خطبه 028-اندرز و هشدار











خطبه 028-اندرز و هشدار



[صفحه 192]

پس از حمد و ثناي ذات داور درود آرم فراوان بر پيمبر سپس وصف جهان بايد شنيدن سبک دامن ز گيتي در کشيدن خوشا جاني که از دنيا برآسود ره عقبي خوش و آسان بپيمود جهان بر اهل خود کرده است ادبار اگر اقبال خواهي شو سبکبار ز ما همواره سرگرم وداع است به توديعش قرين صد اطلاع است شب و روزش بما بنمايد اشعار که هان اي اهل من باشيد بيدار به سبز و سرخ من دل برمبنديد ز پي مرگست اينسان خوش مخنديد براي آخرتتان توشه گيريد ز تخم نيک نيکو خوشه گيريد الا امروز هنگام رياضت بود و ز خويشتن کردن حيازت ستور نفس باشد گاو پروار ز پرواري شدن او را نگهدار چو خواهشهاش باشد چون جو و کاه تو از کاه و جوش همواره ميکاه زمامش را ز کف مگذار زنهار بپايش دست بند از صبر بگذار مرصع زين ز دين بر نه به پشتش ز ايمان گه بزن مشتي درشتش بکش در روز و اندر شب بکارش به چالاکي و چستي شو سوارش ز تقوي بر تنش زن تازيانه به جولانش در آور از ميانه به کوهستان بينش ميدوانش به دشتستان دانش ميچرانش به سنگ صبر مسمارش فروکوب به دست حلم خاک از تنش ميروب مزاجش با رياضت تقويت کن پي روز سباقش تربيت کن چنانش کن که آن رخش زمين تاز ز سيمرغ فلک گيرد گرو باز چو با اين اسب در محشر بتازي سبق‏گيري و بر اقران بنازي محل سبقت و ميدان جولان ز درب قبر شد تا قرب يزدان جلوتر هر که شد وارد به جنت بري جانش شود از رنج و محنت مدال افتخار آويزد از بر نهد از جايزه بر فرق افسر وليکن هر کسي اسبش بود لنگ قرين نامش شود با خفت و ننگ خفيف و خوار در انظار افتد به سر در تيره چاه نار افتد خوشا آن کوره جنت بپوئيد رخ دل از معاصي پاک شوئيد به دنيا از خطايا کرد توبت به بام هفت گردون کوفت نوبت نشد ما بعد مرگ او را فراموش مواعظ را چو گوهر کرد در گوش بکور خويش برگ عيشي از پيش فرستاد و رهيد از بيم و تشويش بساط آخرت از نيکبختي فراهم کرد در دنيا به سختي هلا امروز روز آرزوهاست شما را جانب آمال روهاست ولي پشت سر آمال آجال به سرعت کرده رو بي سهل و اهمال اجل سوي شما رو کرده در ره چو گرگ گرسنه دنبال بره از اين گرگ آن کسي جان را به در برد که پيش از مرگ و مردن يک نفس مرد عمل نيکو در ايام امل کرد انابت قبل از احضار اجل کرد ولي آنکس که در ايام آمال نکرد او فکر روز عرض اعمال به روز زندگاني کرد تقصير ز مرگ و از قيامت کرد تحقير گلوگاهش اجل ناگاه بگرفت به ترک جان و مال و زندگي گفت چنين کس را اجل کرد

ه است مغبون زيان ز اعمال برد و گشت دلخون الا تا وقت باقي هست و فرصت ببايد داشت اين فرصت غنيمت به روز راحتي بايد عمل کرد خوشي با آن عمل بعد از اجل کرد دل آن سانکه به سختي پرخضوع است به اميد رهائي پرخشوع است عمل خالص براي حق گذارد زمام خود به دست حق سپارد چنين بايد که در دوران بيعت به خلاق جهان آرد اطاعت به سختي و به سستي بنده باشد همه افعال وي زيبنده باشد نديدم چون بهشت و چون جهنم که غافل زين دو شد فرزند آدم زند از هارب خود اين ره هوش دهد آن طالبش را خواب خرگوش ز نعمتهاي آن دورند و غافل به نقمتهاي اين نزديک و مايل ز حور و قصر آن پوشيده ديده ز مور و مار و نار اين راه گزيده چنان گلزار مينو داده از دست بدين تاريک محبس گشته پابست لب تشنه ز چشمه شهد و شيرين کشيده رخت نزد چاه غسلين بريده رشته از رضوان و حوران زده پيوند با غولان و ديوان هر آن کس را که حق نفعي نبخشيد ز باطل برد خسران و زيان ديد ز راه راست هر کس که هدايت نشد افتاد در چاه غوايت ز قرب حق اگر شخصي بود دور به نزد بخردان او نيست معذور براي خويش چه در راه خود کند به دست خود به پاي خود زده بند شما را کوچ بايد کردن و دل ببايد کندن از اين تنگ منزل به دوش

خود پي روز مبادا نمائي حمل بايد زاد تقوي رهي دور است از اين منزل بپرهيز در آن توشه بود تقوي و پرهيز دو رهزن اندر اين راه مخوفست که در هر دره آنان را عکوف است همي خواهند تا بر تو کمين را گشايند و زنندت نقد دين را هواي نفس و ديگر طول آمال کزين دو گردن جان شد در اغلال هر آنکس پيروي از نفس دون کرد خودش را در جهنم سرنگون کرد ميفکن کار امروزت به فردا که تسويفت نمايد خوار و رسوا برون کن از درونت حرص و آزت ز کف بگذار آمال درازت از اين دنيا عزيزان توشه گيريد چو دهقانان ز خرمن خوشه گيريد شما را هر چه فردا هست لازم ز اعمال نکو بايد ملازم ز کار خير و هم از نيک کردار شويد از نار جان و تن نگهدار


صفحه 192.