نامه 047-وصيت به حسن و حسين











نامه 047-وصيت به حسن و حسين



[صفحه 39]

ز ضرب تيغ ابن ملجم پست شه دين چون شدن ميخواست از دست بگردش گرد خويشاوند و فرزند در آن حالت گشاد اينسان در پند دم آخر بدلها در زد آتش بفرزندان نمود اينسان سفارش چه در پنهان و چه در آشکارا بپرهيزيد و ترسيد آن خدا را بميل دل جهان را ترک گوئيد گر او جويد شما او را مجوئيد که گيتي هست زالي سست بنياد کشد هر شب هزاران شوي و داماد بدادار چيز خواهد پس گرفتن به آسانيش بايد ترک گفتن براه حق ز کس از طعنه و دق نترسيد و سخن گوئيد بر حق بکار آخرت مردانه باشيد ز هر چيزي جز آن بيگانه باشيد ز جان باشيد دشمن بر ستمگر ستمکش را پناه و پشت و ياور ببايد پنجه ظالم شکستن همان بشکسته مظلوم بستن الا هر کس مرا فرزند و خويش است درونش بهر زخمم زخم و ريش است در اندرز بر رخشان گشايم وصيتشان بدينسان مينمايم نمائيد امر خود نيکو منظم اساس صلح و سازش را فراهم ز کين و دشمني با يکديگر دور باشيد و درون داريد پر نور باصلاح ميان هم بکوشيد بتن از مهربان جامه پوشيد من از لعل گهربار پيمبر شنيدم اين نکوپند چو گوهر که بين خلق را پيوند دادن شکست و بستشان بستن گشادن نکوتر از نماز و روزه باشد که انسان اندر آن هر روزه باشد از آن رو که چو

خصمي بين امت مبدل گشت بر مهر و محبت جماعت ميشود آنگاه بر پا صفا و صلح ميگردد هويدا نگه حق خداي حي سبحان بيايد داشت در حق يتيمان مبادا ز حالشان گرديد غافل غذا بدهيد چون گشتند مايل کنيد اطعامشان گردند تا سير نه بگذاريد کز موقع شود دير حق همسايگانتان هم زياد است درست اين مطلبم ز احمد (ع) بياد است که آن حضرت سفارش را بيفزود رعايت را چنان تاکيد فرمود که ما را شد گمان يکتن ز وراث بود همسايه در تقسيم ميراث سخن ديگر ز قرآن مجيد است جمال حق ز آياتش پديد است از آن آئينه نور حي ذوالمن هويدا هست چون بر وجه احسن هر آن بنده که دارد شوق ديدار عمل را بايدش گشتن خريدار مبادا در عمل اشخاص ديگر شوندي از شماها پيش و برتر گر از احکام قرآني برويند بچنگ ديگران خوار و زبونيد ستون دينتان ديگر نماز است برحتان باب عزت زان فراز است ز سختيها شما را او است مانع گذاريدش بهنگام و بموقع وگر گشتن بگرد گوي جانان که خود حج و طواف کعبه است آن بگاه حج همان درگاه عالي نبايد باشد از اشخاص خالي ببايستي بشرط استطاعت مسلمان حج گذارد با ضراعت تهي گر خانه حق ماند و متروک شويد از قهر يزدان خوار و مفلوک دگر دستور جنگ است و جهاد است که رنج آن براه حق

زياد است ببايد مومن اندر کار پيکار نمايد مال و جان خويش ايثار ز هر چه دارد او نايد دريغش بکار افتد زبان و دست و تيغش بهم پيوستگي را دوست داريد محبت را بهم لازم شماريد بداريد از نفاق و بخل و کين دست بهم گرديد همچون سلک پيوست هماره دست حق با اجتماع است جهان از جمع پرنور و شعاع است مبادا آنکه از بي اعتنائي رها سازيد احکام خدائي مسلمان بايدش امر بمعروف کند سازد امور زشت موقوف چو احکام‏اند ناموس الهي نمايد حفظ ناموس از تباهي چو امت پشت بر حکم خدا کرد ز کف آن نهي منکر را رها کرد مسلط بر سرش گردند اشرار تصاحب ملکشان سازند اغيار وز آن پس هر قدر خواند خداوند نميگردد رها از شر آن بند کند هر چند زاري و انابت دعايش نيست مقرون با اجابت

[صفحه 42]

چو شاه از اين سفارشها بياسود چنين با قوم و خويش خويش فرمود نبايد بعد من از بهر کيفر بخون مردمان گشتن شناور علي گوئيد از کين کشته گرديد بخون سرتنش آغشته گرديد کنون بايد براي خون بهايش شود خلقي طپان در خون برايش همان ناکس که فرق من دو تا کرد سر او را فقط بايد جدا کرد کسان ديگري که بي گناه‏اند بدين گفته مرا اندر پناه‏اند چو يک ضربت بمن زد ابن ملجم بيک ضربت کنيدش از جهان کم نبايد مثله گردد بعد کشتن لب و بيني و گوشش را بريدن شنيدم از رسول‏الله چنين نيز که گفت از مثله کردن کن تو پرهيز اگر که في المثل کلبي عقور است تو را دشمن هم از مثله بدور است


صفحه 39، 42.