نامه 046-به يكي از فرماندهان خود











نامه 046-به يکي از فرماندهان خود



[صفحه 34]

الا اي آنکه داري امر و فرمان ز من فرمانبرت خلق‏اند از جان بدانکه نزد من تو ز آنکساني که در سختي شفيق و مهرباني بقصر دين چو خواهم استواري ز امثال توام جوياي ياري بتو گردنکشان خواهم شکستن بر وي خصم مرز ملک بستن چو با دست شما فرمان برانم کنهکاران بجاي خود نشانم بنابراين بکار ملک و کشور بکن تکيه بذات حي داور نه يکسر با رعيت شو بپرخاش نه چندان رام و نرم و مهربان باش بهم نرم و دشتي را در آميز زماني باش آرام و گهي تيز ز تند و کندي و نرم و درشتي بر وي ملک بندي درب زشتي نيفروزد ستمگر آنگه آتش شود خرم درون آنگه ستمکش گره آنجا که با نرمي شود باز بدست آنکار با دندان مينداز تو هرگز کار تيغ از تازيانه مجو شمشير برکش از ميانه بهم بالت براي خلق بشکن رداي کبر را از جسم بفکن مکن بر زير دستان عرصه را تنگ ز ابرو باز بنما چين و آژنگ هماره با رعايا نرم خو باش فروتن مهربان بگشاده رو باش ز خشمت چشم بر چهري مدران درونشان با نگاه از خود مرنجان بهنگام اشارت يا ستودن بيکسان کار بايستت نمودن رعايت گر نمائي از زبر دست نمايد زيردستان را ستم پست


صفحه 34.