نامه 040-به يكي از كارگزاران خود











نامه 040-به يکي از کارگزاران خود



[صفحه 264]

الا اي آنکه بر برخي ز امت ز نزد من تو را باشد حکومت مرا آگه کننده آگهي داد ز کار زشت تو حرفي فرستاد که گر آن کار زشتت بد محقق بروني پاک از رسم و ره حق بتو پروردگارت خشمناک است امامت را ز دستت قلب چاک است به چشمت حق سبک افتاد و اندک امانت را گرفتي خوار و کوچک دلم آندم ز دستت سخت آشفت که مخبر با من از کارت چنين گفت که اشجار زميني را بريدي بخانه ميوه و زرعش کشيدي نهالش را همه کندي و بردي همه محصول آن با جور خوردي گر اين مطلب که گفتندم چنين است بناي کار تو را مردم اين است حکومت بر چو تو مردي نشايد که کاري جز خيانت زو نيايد بدين خود بر سرير حکمراني کهن گرگي تو با رخت شباني لباس امر ما از جسم برکن رسان صورت حسابت زو بر من چو از دنيا سوي عقبا کشي رخت حساب حق بدان باشد بسي سخت بچنگ از ديگرانت گر که مال است به پشتت باري از وزر و وبال است بدقت ميرسد در روز محشر خدا و بدهدت پاداش و کيفر


صفحه 264.