نامه 039-به عمروعاص











نامه 039-به عمروعاص



[صفحه 261]

به سوي عمرو ابن عاص وائل که بود از کفر و کين او را سيه دل خداوند سخن اينگونه دم زد پي ارشاد او اينسان رقم زد الا اي ابتر فرزند ابتر که هستي خصم يزدان و پيمبر جهان را مگر آري فرا چنگ نهادي دل بهر بدنامي و ننگ شدي پيرو به مردي پست و ناپاک که او را نيست از هر زشتي باک ز کارش مکر و کفر و شرک پيداست هواها و هوسهايش هويداست مي‏ام الخبائث را بنوشد حريرين جام چون زنها بپوشد بنا حق يار و با ابليس دمساز دو گوشش روي و شب بر ساز و آواز بزرگان را کند در مجلسش خوار بنادانش دانا را گرفتار هميشه در پي خورد است و خواب است درون مردم از جورش کباب است تو همچون سگ ز طبع همچو روباه فتادي در پي آن ديو گم راه که چون خواهد شکم از طعمه سير به چنگ آرد شکاري را چنان شير درون از ران و پهلويش پر آرد بتو ستخوان صيدش واگذارد بسان خوک از آن گشتي انيسش که باشي از دنائت کاسه ليسش بباطل نقش حق از دل ستردي بدنيا دين خود از بين بردي و حال اينکه از باطل گر آهنگ بحق کردي بدين در ميزدي چنگ پي من ميشدي هر راه پويا بجستي هر چه را بوديش جويا بدنيا يار دين بودي و دولت بعقبا فارغ از رنج و عقوبت کنون کز دين و از من ديده بستي به بز

م پور بوسفيان نشستي اگر حق بر شمايم چيرگي داد زمام کارتان در دستم افتاد ز سرتان پوست خواهم برکشيدن به کيفر سينه‏هاتان بر دريدن و گر تقدير ما را ناتوان ساخت شما را برفروزد از کار ما کاست به پيش رويتان صد بار بدتر مهيا، هستتان کيفر به محشر چو عزرائيلتان جانها ستاند خدا در قعر دوزختان کشاند


صفحه 261.