نامه 038-به مردم مصر











نامه 038-به مردم مصر



[صفحه 257]

بسوي اهل مصر آن رادمردان که در ايمان و بر دين‏اند ياران ز من اين دست پخت کلک و خامه است روان اين نامه عنبر شمامه است سوي آنکه بستند از هوا چشم پي دين خدا رفتند در چشم چو ديدند آنکه از آئين اسلام بجا نگذارده است عثمان بجز نام قوانين شريعت گشته وارون همه دستور يزداني دگرگون خلايق در ره عصيان فتاده دل اندر گفته شيطان نهاده نهال کفر و کين نيرو گرفته حقيقت راه ديگر سو گرفته ستم را بر فلک رفته است پايه بسرها خيمه‏اش افکنده سايه برنج و غم ز نيکوکار و بدکار مسافر تا مقيم آن گرفتار در آن دوران ز بسيار آثام جهان بد زير کوه رنج و آلام نه نيکي کاندران بتوان زدن دست نه زشتي کم کز آن قدري توان رست در اينموقع بپاشد انقلابي بر آن آتش شما پاشيده آبي چو اندر محو منکر پي فشرويد مرا از خويشتن خورسند کرديد کنون يکتن ز سرهنگان لشگر که کرده بندگي نيکو بداور گه سختي نگيرد ديده‏اش خواب نيفتد گاه ترس اندر تب و تاب دلش از خصم خالي از هراس است قوانين شريعت را بپاس است به دشمن در ستيز و جنگ و آويز بود چون شعله آتش شرر خيز چنين مردي است مالک ابن حارث عرب را در شجاعت هست وارث بفرمانش همه باشيد کوشا سخنهايش به جان و

دل نيوشا که اشتر در ره فرمان يزدان چو شمشيريست زهرآگين و بران نگردد تيزي آن هيچگه کم بود زخمش بسي کاري و محکم برفتن يا که ماندن گر که دستور دهد اجرا کنيدش امر و منظور که او از امر و دستور الهي نيفتد پيش و پس هرگز کماهي شما را او امير مهربان است مرا از ديدنش دل شادمان است وجودش نزد من با آنکه لازم بدي شهر شما را هست عازم شما را سوي حق او ميکشاند کنيدش پيروي هر ره که خواند که کار دوستان از وي بکام است دهان دشمن از وي در لجام است


صفحه 257.