نامه 036-به عقيل











نامه 036-به عقيل



[صفحه 250]

نوشتي از عقيل اينگونه بر من بيارانم شده پيروز دشمن يمن را زير پي بسر ابن ارطاه بکوبيده است از کين و معاداه هلا بد نامه‏ات خالي ز تحقيق بدون کنجکاوي گشته تمنيق گروهي سخت جان و آهنين دل ز جان و دل بجنگ و کينه مايل فرستادم بسوي خصم بدخواه گرفتندش ميان ره سر راه بهنگامي که بر دي شمس خاور نهنگ‏آسا به درياري فلک سر سپاه ما به روباهان چنان شير ببرده يورش و بروي شده چير چنان در پهنه با دشمن درآويخت بدانسان خونشان بر خاک ره ريخت که خصم از ضربهاي زخم کاري سر و پا کرده گم آمد فراري پس از آنکه گلوهاشان فشردند بدر از جنگ جاني نيمه بردند بسي دشواري و سختي کشيدند که تا از چنگ جند ما رهيدند چنان طي شد بزودي جنگ پيکار که گفتي جنگ نابوده است در کار دگر يادآوريها کرده بودي سخنها از قريش آورده بودي از اين پس وقت خود را بيجهت صرف مکن زين بد کنش خويشان مزن حرف که آنان مردمي نيرنگ بازاند بدشت گمرهي در ترکتازاند ضلالت را تمام انباز و يارند بسر گرداني و زشتي دچاراند بکين من همه همد استانند چنانکه با پيمبر آن چنانند بيازردند احمد را اين پيش مرا از کينشان اکنون درون ريش نه خويشانند بهر ما نه ياراند که در کار گز

يدنمان چو ماراند اميدم آنکه زين پس قوم ديگر از اين زشتان ستاند سخت کيفر شکمهاشان به خنجرها بدرند به تيغ کين سر از تنشان ببرند که اينان بند خويش پاره کردند مرا درمانده و بيچاره کردند خلافت را که از فرزند مادر مرا ميراث بود و از نزد داور به ظلم و جور از دستم ستاندند مرا در بوته محنت نشاندند دگر آنکه ز کار جنگ و کوشش شدي درباره دشمن بپرسش بدان انديشه و راي من اينست که با هر کس که با يزدان بکين است نمايم تا خداي خويش ديدار کنم بازار گرم از جنگ و پيکار براه حق من آن يکه سوارم که باک از هيچ پيش‏آمد ندارم عرب گردند اگر هم پشت و همدست بکين من کجا با کي مرا هست عقيلا اين سخن را دار باور که پور بابت آن بر تو برادر ز بس در کار دين سخت است و محکم بگردش خلق اگر گردد فراهم و گر او را تک و تنها گذارند رهي جز راه وي را در سپاراند فزايدني از آن بر ارجمنديش نه از اين يک باندوه و نژنديش بخود نپسندد او جور و ستم را زند زين اشهب عزم و همم را کسيکه خواهد او را آلت دست کند با خاک ره سازد و را پست باوج قصر حق مانند شهباز کشد از کرکسان خود را بدر باز نه از درياي پر طوفان بترسد نه از صحراي پر نيران هراسد صبوري را به سختيها دهد پ

اس چنانکه گفته عباس ابن مرداس که اي معشوقه پرسيدي که چوني چه حالي را بدور از من دروني بدان کز رنج عشقت اي حبيبم قرين با حلم و با صبر و شکيبم غم و محنت ندارد در دلم بار که چون دشمن مرا بيند گرفتار


صفحه 250.