نامه 035-به عبدالله بن عباس











نامه 035-به عبدالله بن عباس



[صفحه 245]

ز کوفه چونکه مصر آمد مجزا فتاد آن کشور اندر چنگ اعدا به نيرنگ عمروعاصش باب بگشاد محمد حکمرانش کشته افتاد پي اخبار شاه چرخ کرياس نوشت اين نامه را بر ابن عباس بدان از دست ما شد مصر بيرون محمد شد طپان اندريم خون همي خواهم که آمرزد خدايش مرا بدهد شکيب اندر عزايش چنان بر دل غم مرگش گران است که اجرش بر خداوند جهان است به من او نيک مردي مهربان بود مطيع امر و فرمانم ز جان بود بچشم دشمنانم بود چون تير بدستم همچنان برنده شمشير بطاق غم ستوني بود قائم به پيش سيل انده سد دائم پيش در ياري ما بود ستوار بدست و با زبان امرم نگهدار به پيش از آنکه روزش تيره گردد بر او دشمن ز حيلت چيره گردد ز مردم هر چه استمداد کردم براي ياريش فرياد کردم سخن را هر قدر کردم مکرر بگفتم گفته را بگرفتم از سر نه تنها را هر قدر کردم مکرر بگفتم گفته را بگرفتم از سر نه تنها دعوتم را کس نه پذرفت که رفت استاده و بنشسته هم خفت به همبييلي گروهي گشته حاضر گروهي امرشان با عذر دائر دگر دسته ز پيمان پي گسستند بکنج خانه‏ها چون زن نشستند ز ياري محمد پا کشيدند ز جنگ و کين چور و باهان رميدند ز حق خواهم بدوران حياتم کز اينان زودتر بدهد نجاتم

بحق ايزد قهار سوگند شهادت گر بند جان آرزومند اگر بر مرگ دل ننهاده بودم رها امر امارت مينمودم نگردم تا باينان روي در روي کشيدم از ميان خود را بيکسوي


صفحه 245.