نامه 034-به محمد بن ابي بكر











نامه 034-به محمد بن ابي‏بکر



[صفحه 241]

چو از فرمان شاه ذو المعالي محمد شد بملک مصر والي معاويه در آن کشور طمع بست که بگذارد تصرف را در آن دست چنان روباه پيرش در کمين بود وز آن آگاه شير دشت دين بود محمد گر چه نزدش بود محبوب نمودش عزل و اشتر داشت منصوب که او فرمان در آن کشور براند بدانديشان بجاي خود نشاند ز دور چرخ و مکر پور سفيان ز زهري داد اشترجان بجانان وز آن جانب محمد بود دلگير که آخر ديده شاه از من چه تقصير که خط عزل بر من مينگارد بمالک ملک من واميگذارد بشه دلگيريش چون گوشزد گشت ز کلک مشگ فام اينگونه بنوشت با شتر من چو دادم خط فرمان تو را ناخوش شنيدم آمده آن دلت بگرفته زنگار نقاري در آن آئينه بنشسته غباري بدر کن غم ز قلب و شادمان باش وز اين افکار دور و بر کران باش که ما را خاطر از تو هست خورسند بمهرت رشته جان بسته پيوند نديدم از تو گاه ملک تندي نه هنگام شتاب و کار گندي مشو زين عزل و از آن نصب محزون که با نيکي است کردار تو مقرون جواني گر تو ميباشي مهذب ولي مالک بدي مردي مجرب فراوانتر حوادث از تو ديده بگيتي سرد و گرميها چشيده بد او آب ار که دشمن بود آتش وز او احوال بدخواهان مشوش هزاران نقشه خصم ار ميکشيدي بانگشتي ز هم اشت

ر دريدي ز بيشه چون برون گرديدي آن شير نهان در لانه گشتي رو به پير به باغ ملک تا مالک چمان بود بجوي خويش هر آبي روان بود چون آن سرو جوان از پا در افتاد روان آبش بجوي ديگر افتاد اميد است آنکه آمرز خدايش دهد اندر بهشت عدن جايش کند با وي عنايت روح و ريحان دهد پاداش اجرش را دو چندان که او خوش روزگاري بر سر آورد ز خود خرم مر او داور آورد اگر بدرود گفت او زندگاني تو شو با زندگي در همعناني بجاي او تو لشگر را ببين سان بران خنک سبک پي را بميدان پي پيکار دامان بر کمر زن بفرق دشمن دين تيغ بر زن صفي ستوار از مردان بيارا پناه و پشت خود ميدان خدا را که چون کارت بيزدان واگذاري اگر خواهد کند در کار ياري


صفحه 241.