نامه 033-به قثم بن عباس











نامه 033-به قثم بن عباس



[صفحه 237]

معاويه به مکه در يکي سال گروهي شاميان را داشت ارسال که مردم را ز راه کذب و ريمن بمير مومنان سازند دشمن ز جاسوسان شه يکتن خبر دار شد و زين داستانش کرد اخبار مدادش با عبير و مشک بسرشت بفرماند ار خود شه نامه بنوشت که باش آگاه اي فرزند عباس نکوميدار شهر مکه را پاس مرا اينسان بريدي آگهي داد که قومي خصم در شهرت فرستاد که برپا فتنه و آشوب سازند مگر بر کعبه آسان دست يازاند يکي قومي که از دين و خدا دور درون و ديده‏شان تاريک و بي‏نور بگوش جان دهم از گوش سر کر تو گوئي کور و کر زاده ز مادر ره باطل بسان غول پويا حقيقت را در آن ره گشته جويا بنافرماني از يزدان سبحان ز مخلوق خبيثي برده فرمان بنام دين بدنيا سخت کوشند ز شير ناقه گيتي بدوشند بزشتي نيکوئي را کرده تعويض بدنيا آخرت را جمله تفويض ولي زين نکته‏اند آن قوم غافل که باشد جنس خود را جنس مايل بود نيکي سزاوار نکويان جزا بينند زشتي زشتخويان اگر کس با معاويه بد انباز در دوزخ بود بر روي وي باز و گر کس با علي گرديد ياور بود با قصر و نور و حور همر هلا خصم دغارا پاس ميدار بکار اشخاص کار آگاه بگمار بفرمان و با مرم باش کوشا بجان دستور و پندم را نيوشا مبادا

از تو يک کاري زند سر که بر پوزش شود پايانش منجر بشو با احتياز انبار و با حرم بکن ستوار و مستحکم پي عزم کند هر نقشه را طرح دشمن تو آن نقش از خردمندي بهمزن به پيروزي نمودار عيش اقبال ز اقبالش مشو بسيار خوشحال به سختي هم مبادا دل ببازي دل از پولاد ميبايد بسازي بهر موقع بسان کوه سنگين ثبات و استقامت ورز و تسکين


صفحه 237.