نامه 032-به معاويه











نامه 032-به معاويه



[صفحه 233]

مر اين گوهر که در سلک است و رشته شه دين بر معاويه نوشته مگر از کفر و طغيانش گرايد به تقوا و براه راست آيد هلا اي مردک جلف سبکسر که بيروني ز شرع و دين داور زني تا تکيه بر او رنگ شاهي کشاندي مردمان را در تباهي ز بس در شک و مرتاب و مريبي چو شيطان خلق را دادي فريبي چو زد درياي مکر و کينه‏ات موج کشيد آنان بقعر پستي از اوج دوروئي تو گمرهشان زره کرد جهان چون قير دلهاشان سيه کرد فرو بگرفتشان انبوه ظلمت شدند اندر به تيه شک و شبهت حوادثشان چنان در خويش کوبيد که ستخوان بدنشان خرد گرديد زره خود را به بيراهه کشيدند چو ديوان بر در شيطان دويدند گرفتند از خدا و دين جدائي شده سرگرم سير قهقرائي به باطل روي و بر حق پشت کردند بگوش از حرف نيک انگشت کردند نسبهاشان که بس پست آمد و زشت بدانها پشت خود را هر يکي هشت نديده قلبشان از عقل پرتو ز ناداني تو را گرديده پيرو وليکن غير از آنان مردماني ز بند مکر تو وارستگاني بنور دانش و دين بوده بينا هوسهاي تو بر آنان هويدا از آن پس که شناساي تو گشتند زمام ياريت از دست هشتند چنان انسان که از شيطان گريزان گريزان سوي يزدان از تو اينسان هلا اي زاده هند تبهکار بيا و غير از

اين راهي بدست آر بپرهيز از خدا خود را نظر کن مهار از دست اهريمن بدر کن که دنيا بند خود را در بريدن بود هم آخرت اندر رسيدن نشد تا دست تو از کار کوتاه از اين کجره قدم نه سوي شهراه


صفحه 233.