نامه 030-به معاويه











نامه 030-به معاويه



[صفحه 147]

معويه خدا را پاس ميدار بپرهيز و به تقوي روي مي‏آر ز نعمتها که بر تو داشت ارزان خدا شکرانه‏اش را شو نگهبان بدان چيزي که مي‏باشي شناسا بجان و دل سوي آن باش پويا تو خود داني به امت من امامم زده است اين سکه را ايزد به نامم به من بيعت کنون کن بي‏تحاشي که فردا از عذاب آسوده باشي و گرنه چون سر ره بر تو گيراند به محشر عذرهايت کي پذيراند برون تا آردت حق از غوايت گشوده بر رخت باب هدايت نشانهايش درخشانست و روشن علاماتش هويدا و مبرهن طريق و راه آن صاف است و مطلوب برو تازان بيابي شيي‏ء مرغوب بهشتي را که اشخاص خردمند شده با آرزويش شاد و خورسند وليکن ابلهان زان تن زنانند ز ناداني سوي دوزخ روانند تو چون اشخاص نادان زان مشو دور چو دانايان بل آن را دار منظور که از اين راه هر کس رخ بتابد به تيه خودپرستي راه يابد ز حق و از درستيها شده باز بديو گمرهي گرديد انباز خدا هم نعمتش از وي ستاند به سوي نقمت و خشمش کشاند معويه کمي ميباش بر جاي ز خشم و غيظ ايزد خويش واپاي کنون که راه را حق کرده روشن به ره بازآي و بشنو گفته من چو پايان امورت آشکار است بدين حدت به گمراهي چه کار است بيازين کفر و زين پستي بکش دست بزن مشتي به

مغز نفس بد مست که اين بد نفس نفست در لجن زار کشيدت با بديها ساختت يار درافکندت به درياي ضلالت هلاکت کرد و بر وي گشتي آلت مهارت کرد و سختت ساخت محدود به رويت راه حق را داشت مسدود


صفحه 147.