خطبه 026-اعراب پيش از بعثت











خطبه 026-اعراب پيش از بعثت



[صفحه 177]

رسول هاشمي را حق فرستاد ميان بندگانش بهر ارشاد که مردم را دهد تخويف و تهويل امين باشد به وحي الهام و تنزيل عيان سازد همه اوصاف يزدان نشان بدهد ز جنات و ز نيران شما قوم عرب در زشت تر دين بديد آن روز بدتر کيش و آئين مکانتان بد به سنگستان و احجار قرينتان سوسمار و ضفدع و مار شراب و آبتان معجون به سرکين طعام خوان سبوس سرد و سنگين چو از نان جوينتان شد شکم سير به چنگ خويش بگرفتيد شمشير به يکديگر چو گرگان حمله برديد ز هم خون ريختيد و بخورديد نه يک تن رحمت آوردي به ارحام نه يک دل شفقت آوردي به اقوام ضعيفانتان چه از نزديک و از دور ز دست جورتان دلخون و رنجور خداي خويش را از چوب و از سنگ تراشيده به هر شکل و به هر رنگ به طاق کعبه آنها نصب کرده گه و بيگه بر آنها سجده برده ز خوي مردمي گرديده خارج گناهان در ميانتان بود رايج پسر عمم شما را تربيت کرد قرينتان با هزاران موهبت کرد که از آن زندگي زشت و ننگين برون گشتيد و بگزيديد آئين نهاديد از جزيره پاي بيرون بزير پي سپرده ربع مسکون خراج آورده از کسري و قيصر نگين و ياره تاج و طوق و افسر بدل گرديد آن نان سبوسين به نان روغنين و لوز شيرين به شربت شد به دل آب

مکدر بدان ظرف سفالين کاسه زر به جاي آنکه از شکران نعمت کنيد از اهل بيت او رعايت به نيکيهاي او بدهيد پاداش نشانده ديگران را بر سر جاش مرا از حق خود محروم کرديد عزيزان بني مظلوم گرديد

[صفحه 178]

نظر کردم بناگه من چو در کار نديدم کس معين و ياور و يار به جز زهرا و ديگر آن دو فرزند که گيتي کردشان از غصه دربند به مرگ و قتل آنان دل ندادم به صبر و بر تحمل رونهادم چو علقم شربت تلخي چشيدم به دل بار گران غم کشيدم دو چشمانم تو گفتي پر ز خاشاک شده است و دامنم از اشگ نمناک براي آنکه گيرد قوت اسلام کشيدم بس ستم از دست ايام

[صفحه 178]

چو شمشير يلي را داد صيقل علي جنگ جمل را داد فيصل معاويه سر از بيعت بپيچيد اساس سلطنت را بهر خود چيد به شام او خواند عمروعاص را ليک نيامد عمروعاص از مصر نزديک بدو... در اين کاري ياري اگر از مثل من کس چشم داري حکومتهاي مصر و آفريقا ببايد کردنت بهر من انشاء براي من ز ملک مصر فرمان خطي بنويس و محکم ساز پيمان به دنيا دين من را شو خريدار و گر نه از سر من دست بردار از اين سودا شه دين باخبر شد چنين در پاش از درج گهر شد که دين خويش عمروعاص بفروخت عوض فرمان ملک مصر اندوخت در اين سودا کفش از سود خالي است ضرر کرده است و نفع او خيالي است ديانت دادن و دنيا گرفتن بود شرک و خدا را ترک گفتن معاويه که دين از وي خريده است حجاب پرده خود را دريده است شوندي بايع و مبتاع زودا به دنيا و به عقبا خوار و رسوا کنون بايد براي جنگ و پيکار مهيا گشتن اي مردم به ناچار معاويه شرار کين برافروخت ببايد جان وي در اين شرر سوخت تنور جنگ بايد گرم کردن به دشمن دست و پنجه نرم کردن دل اهل ستم بايد دراندن سر بدخواه را از تن پراندن در اين پيکار بايد پايداري بدل کردن به عزت ذل و خواري ز جام تلخ صبر هر کس کند نوش عروس فتحش آيد اندر آغوش

بتابد هر که رخ از عرصه جنگ شود نامش قرين طعنه و ننگ


صفحه 177، 178، 178.