نامه 025-به مامور جمع آوري ماليات











نامه 025-به مامور جمع‏آوري ماليات



[صفحه 95]

پي جمع زکوه آن نور ذوالمن چو مردي را روان مي‏خواست کردن به رفق و نرميش فرمود مامور بدين‏گونه بدو داد امر و دستور به پرهيز از خداي فرد قهار درون با ياد وي روشن همي‏دار در اين ره که به امر من رواني بپايانش ببر با کارداني ز خود هرگز مسلماني مرنجان ز خشم و سطوتت او را مترسان به تندي رو به سوي او مياور به رخسارش دريده چشم منگر ز سر يکسو بنه کبر و هوا را مگير از وي مگر حق خدا را به هر ديهي به هر قومي رسيدي بدهکاران حق را چونکه ديدي مر آن گستاخ سوي پايگهشان فرودآ در کنار آبگهشان که اين اعراب مرداني غيوراند ز بي‏خوني و بي‏حسي بدوراند اگر تو از سر بي‏اعتنايي بدون اذنشان در خانه آئي بود ممکن که گردد فتنه حادث تو باشي فتنه را بيهوه باعث بود مکروهشان باشد هويدا شود نزد تو راز و سر آنها به نرمي جمله را تکريم بنماي شروط مهرباني آر بر جاي بگو آنگه شما که آزادگانيد خدا را جملگي از بندگانيد کسي که او خلفيه هست بر حق نبي را جانشين بر حق مطلق مرا نزد شماها او فرستاد که گيرم حق ايزد را به ارشاد اگر حقي براي حق در اموال شما را هست ادا سازيد في الحال کسي گر گفت حقي نزد ما نيست مکن چون و چرا نزدش مکن زيست کسي

در پاسخت ور گفت آري مکن در اخذ مالش پافشاري بدون آنکه بدهي ز جر و بيمش از او بستان به مهر و لطف سيمش و گر او گوسفند و گاو و اشتر بدهکار است و ز آنها مربضش پر به جز با اذن وي اندرميانشان مشو داخل و ز او خاطر مرنجان ضرورت گرد خولت کرد ايجاب رخ از جور و جفا و ظلم برتاب ستم را از سرش کن دستها کم مده آن چارپايانش ز خودرم بفرياد آن مواشي را مينداز به بدحالي مکن آن صاحب انبار پس آنکه مال را بنماد و قسمت بهم ده ربط آنها را ز قيمت که تقسيم او را ساز مختار شود هر سهم را خواهد نگهدار براي خود نکوتر گر گزيند نبايد از تو پرخاشي ببيند دوباره مال را کن باز تقسيم بنه باز اختيار او را ز تکريم اگر باز از نکوتر سهم بگرفت نشايد باز با وي بدسخن گفت بکن اينکار تا آنجا مکرر که آنچه ماند باشد حق داور در آن موقع ديگر حق خدا را بگير و نزد او منزل ميارا گر احيانا گه تقسيم آن مال از آن طرزت شود خواهان ابطال دوباره مال را مخلوط هم کن سپس قسمت ز نو آن از کرم کن و ليک اين نکته را بايد مراقب شد و آن را به دقتها مواظب که مال حق نمي‏بايست معيوب بود ور عيب دارد نيست مطلوب هر آن حيوان که از آن مي‏ستاني بکن تحقيق حالش تا تواني نباشد دردمند

و پير و خسته نه لاغر باشد و ني پي شکسته چو خواهي سوي من سازي روانشان امين مردي نکو بنما شبانشان که اندر راه سخت آنها نراند به مرتع نرم نرمکشان چراند بدورش از ستمکاري بود دل محبت را به حيوانات مايل به مال حق بپرهيز و ز تندي بيارد جانب منشان بکندي امين و نيک خوي و راست کردار به دشت و کوهشان باشد نگهدار سفارش کن به وي کز ماده اشتر نسازد ظرف شيرش را چنان پر که آن بچه‏اش ز باقي مانده شير گرسنه مانده ننمايد شکم سير فصيل ناقه دور از وي نسازد به رويش چنگ با سيلي نيازد ز روي عدل در اشتر سواري بطي ره دهد نيکو قراري به هر جمازه در يک دو فرسنگ برآيد سوي ما بنمايد آهنگ هر آن ناقه که پير و ناتوان است و يا از خستگي زار و نوان است و يا لنگ است و مانده است و جربدار به ضعف و ناتوانيها گرفتار عقب از کاروان آن گر که ماند نمايد صبر تا خود را رساند ز هر راهي که در آن آبگير است زمينش پرگياه و پرغدير است کنند آن راه بهر خويش معبر زنند آن چارپايان تا در آن چر بياشامند از آب و مياهش بيارامند در خرم گياهش مواشي را نگردد تا که پا لنگ کناري گيرد از هر راه پرسنگ بدشت و ده به نرميشان براند به اذن حق بمنشان تا رساند بحاليکه تمامي چاق و

فربه ز پيش از ره بريدنشان بسي به همه زيبا همه پاکيزه و پاک عروسانه به رقص اندر سر خاک خرامنده به پستانهاي پرشير ز پر پيهي کمرها جانب زير نديده رنج در راه و بيابان ز پشم قوچها روغن نمايان رساند چون به منشان ساربانشان فشاند گرد و خاک از پشم و تنشان به دستوري که قرآن کرده تعيين نشان داده پيمبر آن به آئين ميان مردم نادار امت کنمشان با عدالت نيک قسمت گر اين دستور من در کار بستي ضلالت را بدان رشته گسستي رضي گفت اين وصيت پرداز است چو دريايي که پر درهاي راز است کمي را من نمودم انتخابش گشودم بهر آن درگاه و بابش که تا خواننده چون آن را بخواند رعايتهاي شاه دين بداند ببيند تا کجا او پافشاري بدادش بود و در آن پايداري به حدي که بحق چارپايان به مامورش بداد اينگونه فرمان


صفحه 95.