نامه 022-به ابن عباس











نامه 022-به ابن‏عباس



[صفحه 81]

مر اين گوهر که مي‏باشد گران سنگ هر آن لفظش بود بحري ز فرهنگ سزد کاهل جهان در کامرانيش کند دستور و امر زندگانيش که گر گردونه گردونه بگردد چو طومار اهل خود درهم نوردد به زير سنگ کين مردم فشارد خم و چين کس به ابروها نيارد اگر ناچار غم بايست خوردن غمش باشد براي بعد مردن شه از درج بلاغت سفت الماس نوشت اينسان به عبدالله عباس که انسان گر ز چيزي شادمان است که آن چيز از ازل قسمت بر آن است نمي‏بردار به تحصيلش بسي رنج به چنگ افتاديش چون گوهر گنج و گر گاهي ز چيزي هست محزون که آن چيز از کفش رفته است بيرون و حال آنکه در ديوان تقدير قلم آن را بر او ننموده تقرير دو روزي گر به دستش بوده اموال و ليک از دست او بيرون شد الحال بداند مال مال او نبوده است عبث برخود در غمها گشوده است ببايد داد تن کار قضا را پذيرفتن همه حکم خدا را به حق چون و چرا هرگز نشايد ز تقديرش غمين بودن نبايد به چيزي گر که مردي شادمان است مر آن شادي به چيزي ز آن جهان است و گر ناچار بايد خوردن غم ببايد خورد غم گر شد ز دين کم غم و شادي سزاي اين سرا نيست براي آن سرا بايد به غم زيست جهان گر پشت کرد و بستدت زر مده آه جگر را بر فلک سر و گر که با

ز ايمان از کفت جست سزد ز افسوس سائي دست بر دست جهاني که چنان برق جهان است کجا جاي غم و انده بر آن است همين معني حکيم قوم نظامي سرود و داشت نظمش را گرامي (غم دين خور که دنيا غم نيرزد که طفل يکشبه ماتم نيرزد چنين گفت ابن عباس آنکه در دهر گرفتم ز اين سخن بسيار من بهر پس از گفتار شيرين پيمبر بديدم هست از هر گفته برتر چو اين ياقوت از آن مخزن گرفتم بسان غنچه در گلشن شکفتم


صفحه 81.