نامه 019-به يكي از فرماندهان











نامه 019-به يکي از فرماندهان



[صفحه 74]

از آن شهري که تو داري ولايت به من کردند دهقانان شکايت که با آنان شدي در کار آزار به سختي و درشتي کرده رفتار ره جور و ستم را درسپردي رعايا خوار و هم کوچک شمردي چو من بر گفت آنان دل نهادم به دقت بر سخنشان گوش دادم ز جورت گر چه سخت آزرده جانند چو ديدم نيک ديدم مشرکانند ز تنگي گر چه در آه و فسوس‏اند و ليک آتش پرستند و مجوس‏اند محبت را نمي‏باشند لايق ستم هم با عدالت ني موافق ز يکجانب نباشندي مسلمان ز يکسو بسته با ما عهد و پيمان نه پر درخورد نرميها ز زشتي نه چندانند درخورد درشتي بنابراين ز فکر و دانش و هوش بجسم خود بر آنان جامه پوش که با نرم و درشتي هست توام به مهر و هم به بي‏مهري است همدم گهي در بندشان دست ستم کن ستم را که ز سرشان دست کم کن مجوسان را گهي در دل زن آتش گهي دلشان ز مهرآور برامش مبين در چشمشان با چشم اسلام نه از انسانشان بيرون ببر نام بر آنان برگزين راه وسط را منه از دست اين رسم و نمط را


صفحه 74.