نامه 014-به سپاهيانش











نامه 014-به سپاهيانش



[صفحه 55]

شنسدستم به پيش از جنگ صفين به لشگر کرد اينسان شاه تلقين به پيش از آنکه دشمن در شما جنگ دراندازد نبايد کردنش جنگ نخستين با شما خصم ار ستيزيد شما ز آن پس پي پيکار خيزيد از آن رو که به لطف و ياري حق شماها را بود حجت محقق به همرهتان ولي الله اعظم بود بر فرقتان ز و ظل و پرچم چو اول او پي کين پي فشارد بکفتان حجتي محکم سپارد شود جاري بر او حکم محارب دفاع از محارب هست واجب سزد آنکه ببران نيش شمشير سرش را کردن از پيکر سرازير خدا گر با شماها خونشان ريخت هزيمت را ز ميدان خصم بگريخت نشايد مدبران را گردن اقبال فراري را نبايد شد ز دنبال ز نار جنگ گر کس شد بفرياد شما را عورت خود را نشان داد همي خواهد ز کشتن خود رهاندن نبايستي بخون او را کشاندن ز زخم افتاد بر خاک ار مبارز به قتل‏آوردن او نيست جايز اگر از ضعف و عجز و تيره‏رائي زنان بدهند فحش و ناسزايي مر آن دشنامشان نشنيده گيريد نکوهششان بنرمي درپذيريد که زن از حيث عقل و نفس و نيرو بود سنگش سبک اندر ترازو چو از تيغش نمي‏گردد رواکام کشد تيغ زبان بيرون به دشنام به خصم ما است همدست ار به پيکار نه مرد است آنکه آن زن کرد آزار به بگذشته رسول رب ذوالمن نمودي نه

يمان ز آزردن زن به سنگي يا که چوبي گر که مردي زني را تن بيازردي بدردي خود و اعقاب او در طول ايام نکوهش گشته مي‏بودند بدنام خلاصه مردي ار با زن بزور است به نزد مردم از مردي بدور است اگر که مشرک اندر از دين برون‏اند ضعيف‏اند وز هر ضربي مصون‏اند در اينجا خيل محنت تاخت بر دل فرو شد پاي صبر و تاب در گل شراري درد در جانم برافروخت که ميخواهد جهان را آن شرر سوخت مسلمان را چنين دين داده دستور کز آزار زن کافر شود دور عمر گويند بد مردي مسلمان بدست او زمام امر و فرمان چرا زهرا گل باغ پيمبر که بد در دين درختي بارآور نبي با وي محبتها نموده بحقش بضعه مني سروده عمر بهر چه زد سيلي برويش بخاک افکنده و برد آبرويش يتيمي بي‏پدر در کنج خانه چو مرغي بسته پر در آشيانه که از داغ پدر در آه و زاري است عمر آخر تو را با وي چه کاري است مگر زهرا به تو در جنگ و کين بود مگر که فاطمه بيرون ز دين بود گرفتم خود نبد دخت پيمبر مگر اي نامسلمان بود کافر بخانه‏اش هيزم از به هر چه بردي چرا در راه به پهلويش فشردي چرا اي زشت ناپاک از درشتي از او محسن نمودي سقط و کشتي بکتفش از چه بازوبند بستي چرا پهلوي و پشتش را شکستي تو در دست مغيره کار دادي تنش ر

ا تو ز خون آهار دادي تو گفتي قنفذت با جلد شمشير بکوبد دستش آخر با چه تقصير دريدي از چه اسناد فدک را بريدي رشته صبر ملک را ز پشت پرده‏اش ناچار با جد کشاند در ميان خلق و مسجد شگفت است آنکه اهل علم سنت خليفه داند اين کس را به امت کسي کو دخت پيغمبر بيازرد بر او جور و ستم از حد بدر برد مسلمان نيست باشد ننگ اسلام به سني گو مسلمانش مبر نام


صفحه 55.