نامه 013-به دو نفر از اميران لشگر











نامه 013-به دو نفر از اميران لشگر



[صفحه 52]

سر سرلشگران مير دلاور دو سرلشگر بلشگر کرد سرور تو گوئي ديد دشمن سخت بازو است فزونش عده و اعداد و نيرو است اگر ندهد زمام کار پيکار به مردي کاردان کارش شود زار چنين از خامه انبر شمامه بدو سرهنگ و افسر کرد نامه که من کار جهاد و جنگ و لشگر سپردم در کف کافي اشتر ز من او بر شما دارد امارت اطاعت از شما از وي اشارت هلا فرمان او از جان پذيريد به امر او پي پيکار گيريد چو فضل او معين هست و محسوس رئيس است او شماهايئد مرئوس به دستورش ز بستن تا گسستن گسستن بايد و در کار بستن که مالک پهلواني جنگ ديده است به ميدان سخت دستيها چشيده است به حيلتهاي دشمن هست آگاه بساسد کوشکست و کرد سد راه بود اسپهبدي گرد و تهمتن هزاران تن به رزم اوست يکتن بحق جان و تنش را اختلاط است سرش پرعزم و دل پراحتياط است جز از شجعان بگاه کين نپرسد جز از يزدان براه دين نترسد به چنگ آرد چو شمشير شرربيز ز خون ميدان شود بحري بلاخيز بجولان تا به پشت رخش تازي است سران را سر بپايش گوي بار نيست کمندش رشته دشمن شکار است خدنگش نيزه کان مرگبار است به صفين بسکه صف از هم درآيند به بصره بسکه در خون تن طپايند در اين يک طلحه اندر پهنه شد نيست در آن ي

ک زار پور هند بگريست به تن پوشيد گفتارش زره وار سپر گيريدش اندر کار پيکار به هنگامي که هنگام شتاب است روان بر خصم چون درياي آبست بگاهي که گه مکث و درنگ است چو کوهي پابجا از توش و هنگ است نه اندر موقع تندي بود کند نه اندر موقع کندي بود تند تنور خشم وي گه در زبانه است گهي تيغش بکف گه تازيانه است غضب با حلم را دارد فراهم زند زخم و گذارد گاه مرهم خلاصه کار از او آيد بسامان اطاعت بايدش کردن ز فرمان


صفحه 52.