نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلي











نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلي



[صفحه 28]

يک از آنان که خصم شاه باشد جرير اين عبدالله باشد بد او با اشعث ابن قيس ياور منافق هر دو با هم قرن و همسر ز شه هر کار را فکر شکستن بدو آن بسته‏اش را در گسستن به هنگامي به سوي کشور شام روانش داشت شاه نيک فرجام که گردد از معاويه خبردار که چون بايست با وي کردنش کار ببيند در سرش سوداي جنگ است و يا بر بيعت از جنگش درنگ است به کين و جنگ يا در صلح و بيعت کند با وي نکو اتمام حجت جرير آمد به شام و چار مه ماند دل از ياد رسالت پاک برهاند شه از طول زمان گرديد دلگير به وي در نامه اينسان کرد تقرير جريرا چون کني اين نامه دريافت به تندي بايدت در کار بشتافت معاويه بدين دو کار مي‏آر به حکم قطعيش ماخوذ ميدار ببين گر دارد آن گمراه بي‏دين بدل فکر و خيال فتنه و کين بگو در دشت جنگ و کينه تازد سپر در پيش زوبين سينه تازد برون آيد ز گاه و کاخ و ايوان ببيند ضرب گردان روز ميدان و گر بد طالب سلم و سلامت بخفتها از او ميگير بيعت مهار امر ما را بر سرش زن بنه اين پالهنگ او را بگردن


صفحه 28.