نامه 007-به معاويه











نامه 007-به معاويه



[صفحه 26]

يکي از روزهاي جنگ صفين معاويه چو ديد آن جوشش و کين ز دست و تيغ مردان عراقي ز جيش شام چيزي نيست باقي بدين منوال روزي چند اگر کار گذر آرد شود کارش بسي زار چنان روباه شد در مکر و بازي به شه نامه نوشت از چاره‏سازي به کلفت کرده صنعت اندر آن بند جهان مردمي را داده بد پند چو درياي بلاغت نامه‏اش خواند چنين گوهر بجاي لطف بنشاند به من آن نامه مشحون ز نيرنگ رسيد و ديدمش خالي ز فرهنگ تکلف از خطوطش بود پيدا به زحمت کرده بودش کلکت انشاء ز روي گمرهي بود آن نوشته به راي زشت امضايت سرشته ز سر تا پاي آن پيدا بطالت خطوطش حاکي از جهل و ظلالت ز مغري پر ز مستي بود ترسيم ز خامه خودپرستي گشته ترقيم بد اين معنا ز هر سطريش حاکي که از حق کاتبش بوده است شاکي هماره بوده فکر خودسريها به شيطان بوده اندر پيرويها ز بيم دست و تيغ تيغ بازان نفير و ناله‏اش بر چرخ گردان سراسر گفته‏اش، هذيان و واهي است به منکر آمر از معروف ناهي است هلا اي زاده هند جگرخوار نوشتي دست از اين پيکار بردار که يکباره عرب گرديده نابود زيان بر ماست بيگانه برد سود بدان با اين کلام پوچ و مهمل نسازم کار جنگ و کين معطل نيارم تا سر باطل ز تن زير به بالا ه

ست از من دست و شمشير جز آن موقع که حق گردد نمايان سر ناحق شود گو پيش چوگان تو را تا جا سرزين خلاف است کجا تيغ مرا جا در غلاف است معاويه از آن کجراه برگرد مکوب اين قدر بي‏خود آهن سرد به من اجماع امت کرد بيعت نه با اکراه بل با طوع و رغبت نکو زين‏کار پشت و روي ديدند مرا پس بر خلافت برگزيدند ديگر دقت در آن مورد ندارد سزد امت همه گردن گذارد بدست من کنون هر اختياريست به جز من اختيار از امت عاريست ز کار مسلمين گر کس زند سر نکوهشگر بود بر دين داور ز نو خواهد کند گر کس تفکر در آن باشد دلش از بغض و کين پر بيايد خلق با اين کس ستيزند به روي خاک خون پاک ريزند ز راه مردمان چون او است گمراه چو خاري کندنش بايست از راه چو من والي امر مومنينم چو خاري بايدت از بيخ چينم


صفحه 26.