نامه 006-به معاويه











نامه 006-به معاويه



[صفحه 22]

ز عثمان چونکه امت کين کشيدند ز چنگ جور و آزارش رهيدند اميرالمومنين زد تکيه بر تخت به جاي خويش حق محکم شد و سخت به دستاويز خون و ثار عثمان مهيا شد به طغيان پور سفيان لواي فتنه و شورش برافراشت بدو شه نامه اينگونه بنگاشت به بوبکر و عمر آنانکه بيعت نمودندي ز روي طوع و رغبت به سختي دست من آنان گشادند به انگشتم به خواهش بوسه دادند ز جز من جمله دل يکباره کندند به گردن بند پيمانم فکندند از اين پس هر کس آنجا بود حاضر به من آن امر بيعت ديده دائر دگر ز امرم کشيدن سر نيارد حق بيعت بديگر کس ندارد ور از نزديک من بد ديگري دور وز او آن عهد و پيمان مانده مستور به حکم من بود محکوم ناچار بدين بيعت ببايد کرد اقرار اگر يک فرد از اين امر زد تن بود با اهل شورا جمله دشمن تو ميداني که انصار و مهاجر مرا بگزيده‏اند از طيب خاطر بر آنان چونکه حق انتخاب است دگر گفتار تو نقش بر آب است چو زين اجماع خوشنود است يزدان بکن خشنود حق شو داخل آن براي سلطنت گر از ميانه نمائي خون عثمان را بهانه زني تهمت شوي خارج ز اجماع به تو بايد کنند اجماع ارجاع دهندت پند وز آنان در پذيري حقيقت را ره از بي‏راهه گيري و گر اندرزشان گوشت نه بشنف

ت سخن با تيغ بايدشان به تو گفت شنفتن پند را گر در دريغ است کسي کارش بلي با نيش تيغ است معاويه به جان خويش سوگند خورم گر که رهاني خويش از بند به يکجانب نهي نفس و هوا را بجايش بر نهي حق و صفا را نظر آري ز چشم دورانديش نمائي کور چشم کينه خويش ز هر کس پاک تر بيني که دامان مرا باشد ز خون ريزي عثمان ز مردم نيک تر داني تو که من بدم ز آن کار آن هنگام تن زن به روي دل دراز اغيار بسته به کنج خانه‏ام تنها نشسته ولي تو چشم عقلت را هوس کور نمود و چشم جهلت ملک منظور همي خواهي که از اين ثوب خونين به تن پوشي ز شاهي جامه رنگين لذا بر غير جايي بسته تهمت به من خواهي فرود آري جنايت چو دامان من از اين لکه پاک است فرودآور جنايت را چه باک است ز بغض و کين ز سوء راي پستت بکن هر آنچه برآيد ز دستت کجا مي‏ترسد از خرگوش ضيغم پلنگي را ز روبه کي بود غم


صفحه 22.