خطبه 239-در ذكر آل محمد











خطبه 239-در ذکر آل محمد



[صفحه 217]

الا آل محمد نيکوانند ز هر آلودگي آسوده جانند چراغ دانش آنان برفروزاند خس و خاشاک ناداني بسوزاند کنند آگاه خلق از بردباري به سوي حق و دين و رستگاري ز خوي نرمشان دانش هويداست ز بيرونشان درونشان پاک پيدا است ز حکمت از سخن باشند خاموش به خاموشي ز علم فکنده سرپوش ز منطق هر چه گوهر مي‏تراشند مويد ديگري را گفته باشند همه فرمانشان فرمان يزدان همه کردارشان بر طبق قرآن همه با هم قرينند و مرادف نمي‏باشند اندر حق مخالف ستون آنان به زير طاق دينند پناه و ملجاء کهف و حصين‏اند چو خورشيد شريعت رخ برافروخت بشر از نور آنان دانش آموخت از آنان حق به مرکز گشته مايل و ز آنان ريشه کن گرديده باطل سخن مي‏خواست چون ناحق پراکند زبان حق زبانش از دهان کند بلي چون مهر رخشان افکند نور به سوراخي خزد بيچاره شبکور نه همچون ديگران حرف ار شنفتند شنفته خويش دون فکر گفتند که بسياراند مردان روايت وليک اندک گه فکر و رعايت نخستين پوست بر مطلب دريدند برون با فکر با مغزش را کشيدند هم آنان در حديث از دين دادار فکنده هوش را ز انديشه در کار که تفسير ز الماس تدبر صدف بشکسته ظاهر کرده شهدر خدا را مي‏کنم شکر فراوان که آمد خطبه‏هاي شه

به پايان در اين سلک آنچه گوهر بود منظوم منضد گشته و گرديد مرقوم هر آن شهدر که لعل شه فشانده سخنها که به وعظ و پند رانده نکو با نظم و نثر آمد فراهم به طرزي بهتر آمد باز از هم بشرين کاري اين لعل جگربند برون شد از صدف همچون ز ني قند خضروار از براي رستگاري ز چشمه آب حيوان گشت جاري ز پرده صد هزاران بکر مستور خراميده برون گرديده منظور اگر چه گفته سلطان کونين که باشد بر فصيحان قره‏العين همه چون مو بود معناش باريک تسلط را بدان ره تنگ و باريک به ظرف لفظ معنايش نگنجد خرد گر خواست گنجاندن برنجد از اين خدمت ولي با اين بهانه نشايد تن زدن جستن کرانه همه معني چو نتوان درک کردن مروت نيست کم را ترک کردن به هر اندازه که باشد ميسر بدان مردم ببايد گشت رهبر به تازي مرد دانش گر چه يار است ولي زان پارسي‏گو بر کنار است به گوهر من زدم از خويشتن سنگ گشودم در به روي اهل فرهنگ چو کلک لاغرم اين چشمه کاويد زلال جان از آن بيرون تراويد اميد است آنکه از اين چشمه نوشد پي تهذيب نفس از جان بکوشد پس از صد قرن چون آرد به يادم کند با رحمتي از خويش شادم بخواهد بهر انصاري ز يزدان که عصيانش به دل سازد به غفران به محشر مهر لطفش خوش درخشد گناه نا

شر و کاتب ببخشد


صفحه 217.