خطبه 232-سفارش به ترس از خدا











خطبه 232-سفارش به ترس از خدا



[صفحه 117]

خدا را از براي جود و بخشش که بر ما کرده بنمايم ستايش از او خواهم که گردد عون و يارم مگر با ياريش حقش گذارم خدائي که بود غالب سپاهش بزرگ افتاده مجد و دستگاهش ابوالقاسم محمد بنده او است رسول فرخ و فرخنده او است خلايق او بطاعات خدا خواند ز ميدان خصم و بدخواه خدا راند به کينش دشمنان گشته هماهنگ به وي کردند دشت جنگ را تنگ فرو نور خدا شايد نشانند عنان کوشش از دستش ستانند پيمبر همچنان مهر دل افروز بدان خفاش طبعان گشت پيروز به گيتي پرچم اسلام افراشت بناي کفر را از بيخ برداشت هلا در رشته تقوي و پرهيز ببايد چنگ در زد چابک و تيز که تقوي رشته سخت است و محکم بنايش برتر از گردون اعظم به يک سو برنهيد اين وهن و سستي اجل را کرد بايد پيشدستي به دور چند روزه زندگاني رسد چون مرگ از در ناگهاني هجومش را شويد آماده از جان شويد از حمله‏اش خود را نگهبان بدان هر کس نمي‏خواهد گرفتار شدن بايد نمايد چاره کار براي پند داناي خردمند و يا آن بيخرد کز نفس در بند هلا اين مرگ کافي باشد و بس همين يک حرف بس باشد اگر کس به پيش از آنکه دورانتان سرآيد عيان اهوال و رنج محشر آيد شما دانيد بس سختي است در راه که وارد بر شما گردد

به ناگاه لحدتان تنگ و قبر اندر فشار است فشارش را بدنهاتان دچار است بدلتان رنج و مايوسي عظيم است مکان پروحشت و پرترس و بيم است ز پهلوها شود ستخوان پس و پيش بگردد دنده‏ها از مرکز خويش لحد تاريک هست و گوشها کر عذاب و رنج هر ساعت فزونتر دهان و ديده جاي کرم و مور است قرين با تنگي بسيار گور است ز هم اعضا همه گردد گسسته تنفس را شود هر رخنه بسته در اين صورت چرا فارغ نشستيد براي آن جهان طرفي نبستيد

[صفحه 118]

الا اي بندگان ترس خدا را به ياد آرم در اين دنيا شما را براي بعد مردن توشه گيريد عمل را چون ز خرمن خوشه گيريد که گيتي ميزند ناگاهتان راه کشد از گاهتان پائين به ناگاه شما با مرگ در يک ريسمايند نشانهاي قيامت را نشايند قيامت پرچمش را کرده نزديک سر رهتان نگه او داشته نيک چو آن اشتر که سينه بر زمين داشت ز پشت خويش خواهد بار بگذاشت چنين او پي به کار سختي افشرد شما را رنج و محنت پيش آورد جهان از مردمش دامان کشانده ز خود اهل خودش را سخت رانده تو گوئي بود دور عمر روزي و يا برفي که باشد در تموزي ز دوران شد دگرگون ناگه احوال بسر شد وقت و کار و ساعت و حال تمامي فربه‏اش گرديد لاغر به تنگي وسعتش را امر دائر عيان شد نار سوزان پرآزار که دارد نعره و فرياد بسيار شرارش تند و باشد سخت و سرکش درونها از نهيب آن مشوش تمامي شعله آن پرگداز است خموشيش کم و پرسوز و ساز است بود در گيره آن سنگ و انسان ز تاريکي و دودش قعر پنهان بسان بحر ديگ وي بجوشد چنان که رعد از دل ميخروشد چنين آتش براي خيل کفار مهيا هست و اشخاص گنهکار وليک آنانکه حق را مي‏شناسند به هر کاري ز خشمش مي‏هراسند تمامي در بهشت عدن خوانند به فردوس برينشان مي‏

کشانند همه از آتش و آزار دوراند تمام اندر قصور اندر سروراند به ديدنشان جنان بود آرزومند کنون هر دو ز هم گرديده خرسند هلا آنان همان پاکيزه‏گانند که در دنيا سرشگ افشاندگانند پي آزادگي و رستگاري چو شبشان روز هست از فرط زاري ز دهشتهاي آتش رفته در تب بدنها روزشان از سوز چون شب چو يزدان طاعت و تقوايشان ديد به فردوس برينشان جاي بگزيد به عيش و نوش و قصر و شادکامي بداده مزد و پاداش تمامي نعيم و سلطنتشان پايدار است سزاشان رحمت و دارالقرار است الا اي بندگان بايد مراقب به تقوي گشتن و آن را مواظب کز آن نيکان گرفته سود سرشار ز ابطالش بدان جمله زيانکار به برگ عيش راحت چنگ يازيد ز نيکي بر اجلها پيش تازيد به هر چه از پيش بفرستيد آن جاش گروگانيد و زان بينيد پاداش تو گوئي زندگي روي از شما تافت پلنگ مرگتان چون صيد دريافت دگر نتوان به دنيا بازگشتن عمل را تخمهاي نيک کشتن تدارکهاي کار از توبه ديدن ز لغزشهاي عصيان وارهيدن بيامرزد خدا ما و شما را به کار نيک دارد هر دو تا را ز تقصيراتمان با فضل و رحمت بپوشد ديده برهاند ز زحمت

[صفحه 120]

بجاي خويشتن پاينده باشيد شکيب و صبر را در کار بنديد زبان عضوي فسونساز است و جرار که در يکدم کند بس کارها زار مبادا کان زمان در گاه خواهش ز دست و تيغتان افروزد آتش به چيزي که خدا تعجيل ننمود نبايد سوي آن بشتافتن زود شتاب از دست مي‏بايست هشتن ندادن از شتابي خود بکشتن هر آنکس طبق دستور آلهي کند رفتار برهد از تباهي شناسد نيک حق کردگارش بخواهد احمد و آل کبارش چنين کس گر به آرامشگهش مرد ز حق مزد شهادت يافت و برد چو بودش پاک و نيکو نيت دل شدش اجر و ثواب نيک حاصل بود هر کار را وقتي و موقع که در موقع بود آن کار نافع بغير وقت آن ناسودمند است به نزد بخردان بس ناپسند است مثل را گر شما بينيد کفار به کار کفر و کين دارند اصرار بدون يار با آنان نجنگيد قواي خويش را اول بسنجيد اگر ديديد آنانند برتر نجنگيدن از اين جنگ است بهتر چو فعل کافران داريد دشمن بدارد دشمنيتان دوست ذوالمن خود اين نيت بجاي آن جهاد است ثوابش زان فزونست و زياد است


صفحه 117، 118، 120.