خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟











خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟



[صفحه 56]

باسناد خودش ذعلب روايت نمود از خسرو ملک درايت که شخصي ز اختلاف مردمان گفت سخن در پاسخش شاه اين گهر سفت که اندر خلق اينکه اختلاف است طبيعتها ز هم دور از خلاف است بشر اغلب به يکديگر موافق نباشد خويشان با هم مطابق بطينتهايشان ز امر خدائي ز بدو خلقت افتاده جدائي جهت آن شد که چون گلشان سرشتند مخالف دانه‏شان در خاک کشتند ز برخي خاک ارض از شور و شيرين درشت و نرمشان حق کرد تدوين بحسب اقتضاي طبع هر خاک يکي شد پاک و ديگر گشت ناپاک بهر خاکي هر آنکس هست نزديک بدان نزديک هست ار بد اگر نيک ز خاک هم هر اندازه که دوراند بدان اندازه از هم در نفوراند لذا در خلق اگر ديده گشائي چنين بيني اگر دقت نمائي يکي بيني که خوش منظر بديدار به مغزش ليک عقلي نيست در کار يکي بيني بلندش قد و قامت وليکن کوته او را فکر و همت يکي ديگر که خويش چون بهشت است نکوکار است اگر رخساره زشت است دگر کوتاه قد شد دورانديش بدي را خو برو بگزيده بر خويش يکي حيران و آشفته درون است پريشان عقل و بدبخت و زبون است يکي ديگر ز آزاده زباني دلش سخت است و تيز از خوش بياني يکي را گر که رخ روشن چو ماه است ز بد اصلي رخ بختش سياه است يکي را نور صورت ناپد

يد است وليکن چهره فطرت سپيده است خلاصه اختلافي گر که پيدا است همانا ز اختلاف اصل و مبتدا است بلوح خلقت از خاک است مظبوط نمي‏باشد به ديگر امر مربوط


صفحه 56.