خطبه 219-درباره يكي از حاكمان











خطبه 219-درباره يکي از حاکمان



[صفحه 37]

مگر تو ديده باشي گاهي انسان گله دارد ز ديگر کس فراوان از او ديده است چون بسيار آزار کند گهگاهي آن آزار تکرار زند در سينه چون درياي خون جوش گه فرصت کشد از راز سرپوش ولي باز از تقيت رخ نتابد که موقع را مناسب مي‏ينابد چو آن ظالم به راه آهنگ برداشت مقامش را به ديگر شخص بگذاشت که اين از آن يکي افزون بدش شر ز شخص اولين صدبار بدتر چو آن مظلوم را جورش فشارد از آن شخص گذشته ياد آرد که آن يک گر که قلبي کينه‏جو داشت وليکن باز دستي پيش رو داشت کنون اين آب شرم از رخ فشانده حيا را بيحيا پرده درانده از اين رو چون براه مرگ بشتافت عمر عثمان خلافت را مکان يافت حدود و سد دين را پاک بشکست بجور و کينه از وي باز شد دست نکويان را از او گرديد دلخون همه قانون قرآن گشت وارون شه دين از عمر گر چه دلش خوش نبودي بل درون بودش پرآتش اشارت کرده ز آن در شقشقيه ز لعل افشانده اخگر بي‏تقيه ولي در کار عثمان چون نظر کرد ز انده با زيادي از عمر کرد چو سخت از کرده نعثل برآشفت عمر را ياد کرد و اين چنين گفت خدا از خير بسيارش دهد بهر بهر کشور که او بگشود و هر شهر که او نسبت به عثمان راست گرداند کژيها را و غمها را ز دل راند به دورش

برد شرع و دين بسي سود تبهکاري از او گرديد نابود عيوب خويش را کم کرد ز ادراک برون شد از جهان با جامه پاک دغلبازي ز حرص و جاه اگر کرد خرابي اين قدرها بار ناورد بتن برد خلافت گر که پوشيد بناحق ليک در حفظش بکوشيد بکار ملک دامن بر کمر زد بديها را تمامي پشت سر زد بباطن گر چه خصمي با خدا کرد بظاهر حق طاعت را ادا کرد چو از دنيا برون رفت آن دغلباز از او پرپيچ و خم بس راه شد باز نه گمره شد از آن سوي هدايت نه شخص مهتري را آن کفايت شد او عامل به دستورات شيطان پس از خود مردمان را کرد حيران يکي شور از حيلت داد تشکيل که حق در آن بناحق گشت تبديل ره دين بر خلايق ماند مسدود خلافت را به دونان کرد محدود


صفحه 37.