خطبه 218-دعائي از آن حضرت
[صفحه 35] خدايا تو انيس دوستاني بر از هر کس به آنان مهرباني توکل کرد هر کس بر تو از جان نکو شد کارش از لطفت بسامان به فکر بندگانستي تو آگاه به پنهانيشان پيدا بري راه بسرشان هر چه باشد عقل و بينش توئي بينا بدان بينش ز دانش بود اسرارشان نزدت هويدا ز جامت قلبهاشان مست و شيدا ز شوقت سينهشان باشد پرآذر ز وصلت شورها دارند در سر تمامي محو انوار جمالت تمام از هجر در فکر وصالت مصائب گر که بر آنان بتازند مکان اندر دژ عشق تو سازند ز دست غم به حصنت راه پويند رهائي را از آن درگاه جويند چو ميدانند هر پيوند کار است ز دست قدرت تو بر قرار است قضاها را تو ميباشي مقدر همه تقديرها از تو است صادر خدايا فکر من گر شد سوي کاست ندانستم چه بايستم ز تو خواست بهر امري که آن باشد صلاحم ز تو خواهم کشاني از فلاحم چو باشد رهنمائي از تو نز غير توجه ده دلم را جانب خير که اين از تو شگفتانگيز نبود کفاياتت غرابت خيز نبود همه حاجات برآورده از تو است نهال عيش برآورده از تو است علي دارد تمنا اي خداوند ز عدل خويش ننمائيش در بند روي با وي به راه غفو و بخشش ز مهر و لطفش آري دل برامش که با عدل تو گر کس را سر و کار فتد همواره ميباشد در آزار خوشي باشد ز جان وي فراري نبيند هيچ روي رستگاري
صفحه 35.