خطبه 217-نكوهش دنيا











خطبه 217-نکوهش دنيا



[صفحه 31]

الا گيتي يکي زندان سرائي است که عيش و راحتي هرگز در آن نيست ز هر جانب ميانش غم گرفته است به مکر و عذر بنيادش نهفته است بيک متوال همواره نپايد به هر ساعت به رنگي مي‏نمايد دمي انسان در آن در ناز و نعمت دمي جانش قرين رنج و زحمت دمي از عيش چون بلبل نواخوان دمي از غم چو جغدان اندر افغان گهي با فر و نيروي جواني است گهي پير و انيس ناتواني است گهي در کاسه نوشش شرنگ است گهي در سازش و گاهي به جنگ است به تغيير و تبدل نوبت او است سرشته با کژيها طينت او است از آن آسودگي‏ها رخت بسته است بديها جاي نيکيها نشسته است کساني کاندر آن بگزيده مسکن براي خويش دانندش نشيمن خدنگ اين کمانگير بداختر گرفته در درونشان جاي تاپر همه سوفار تيرش را نشانند به خاکش همچنان بسمل طپانند شما اي مردمي کاندر جهانيد ره پيشينيانتان را روانيد کساني کرده در اين دهر فاني بسي پيش از شماها زندگاني تمامي شهرشان آبادتر بود مهمتر از شما ز آنان اثر بود صداشان ناگهان خاموش گرديد ز جنبش بادشان افتاد و خوابيد شدند آن شهرها يکباره ويران بدن پوسيد و شد خاک بيابان نشانشان يکسره گرديد نابود ز خرمنشان به گردون رفت بس دود بسا کاخي که بر گردون سر اف

راخت ميانشان بهر آنان بستر انداخت جهان آن کاخها را از پي افکند بزيرش گورها از بهرشان کند بخشت آن متکاها شد مبدل به سنگ و خاک بسترها محول منازلشان ز ويراني بپاشد به سختي بندشان از هم جدا شد اگر آن قبرها با هم قريب‏اند ز هم ليک اهلشان دور و غريبند بظاهر جملگي در امن و راحت بباطن در غم و بيم‏اند و وحشت بظاهر جمع چون همسايگانند به باطن فرد چون بيگانگانند بسر فکر و به دل جوشش ندارند خيال انس و آميزش ندارند چنانشان خاک اندر خويش افشرد چنان اجسادشان از سنگ شد خرد چنان پوسيد مغز استخوانشان چنان شد لانه موران دهانشان که شد نابودشان نام از ميانه اثرشان رفت از ياد زمانه شما ز انديشه و فکر و تدبر براي خود کنيد اکنون تصور که آن راهي که آنان رفته رفتيد به منزلگاهشان مرکز گرفتيد کشيده خاکتان تنگ اندر آغوش ز جام سکرت مرگيد مدهوش کنون افرشتگان از امر بيچون کشند از قبرتان خواهند بيرون فرستاده هر آنکس هر چه از پيش در آن هنگام خواهد گشت تفتيش موالي سوي مولي بازگردند حساب و اجر را دمساز گردند ز بتها کاري آنجا برنخيزد سقر با بت پرستان مي‏ستيزد شماها را سرد (سزد) اکنون ره‏آورد براي راهي اينسان گردآورد براي آنکه آنجا درنمانيد ع

مل آريد و مرکب درجهايند


صفحه 31.