خطبه 209-عبور از کشته شدگان جمل
[صفحه 231] به نعش طلحه اندر دشت پيکار شه دين ديد کافتاده چنان خوار خود و ياران او در خون طپانند بدانها نسر و کرکس ميهماناند قسم خورد او بحق ذات ذوالمن که ناخرسند بود از آن دل من که قومي از قريش اينگونه مخذول بخاک معرکه باشند مقتول بدون دفن در بطن کواکب بکوبد جسمشان سم مراکب وليکن آنکه از کس پند نشنيد سزاي پند نشنيدنش چنان ديد چو گوش دل به اندرزم ندادند بدون دفن در هامون فتادند گر اينان زاده عبدمنافاند کجا از چنگ عدل من معافاند به يارانم ستم را در گشودند جفاهائي که در بصره نمودند کنون از تيغ من پاداش ديدند ز جام خويش زهر غم چشيدند بزرگان بنيجمح ز ميدان اگر که جز دو تن گشته گريزان بمرکب از لجاجت تنگ بستند چو روباهان ز پيش تير جستند اگر که يافتمشان جاي ديگر کشم درجان ز پيکرشان بکيفر شدند اينان يکي امري طلبکار بدان هرگز نبودندي سزاوار براي غير حق خود چو گردن کشيدندي جدا سرشان شد از تن خلافت را مگر يابند آسان به سختي شد برون از جسمشان جان
صفحه 231.