خطبه 208-گله از قريش











خطبه 208-گله از قريش



[صفحه 226]

خداوندا تو پشت بي‏کساني پناه و ياور بي‏ياوراني قريش از کين به من خصمي نمودند ستمها را برويم در گشودند همه پيوند خويشي را گسستند به سنگ جور جام دين شکستند حقيقت را به زير پي فشردند مروت را ز رخها آب بردند خلافت را ز دست من گرفتند ميانم گرد بگرفتند و گفتند که گر گيري ولايت را بود حق و گر سازي رها حقي است مطلق بنزد ما بود اين هر دو يکسان در آن بر ما نداري هيچ رجحان کنون که کار آن بر ما تمام است تو را از شهد زهر غم بجام است دلت پرخون ز دست نااميديست ز فر بخت ما را روسپيدي است دو ره باشد که بايد پا گذاري در آن دو چاره ديگر نداري يکي بر رنج و محنت دل سپردن يکي از غصه و اندوه مردن بنار صبر رو در بوته بگذار بتلخيها بساز و جا بپرداز چو من اين گفته از آنان شنيدم چنين سرسختشان در کينه ديدم شرار غم به قلبم اخگر افروخت از آن زخم‏زبان سختم جگر سوخت بديدم گر که حق خود طلبکار شوم کس نيست با من ياور و يار دريغ از جان اهل البيتم آيد که ناگه مرگ آنان را ربايد دل از تلخي صبر ار پرلهيب است مرا گر چاره باشد در شکيب است دو دستم بسته با زنجير تقدير بجز صبر و تحمل نيست تدبير چراغ شرع را تا برفروزم سزد پروانه‏

سان خود را بسوزم درون چون شمع کافوري پرآتش گزيدم گوشه با حال مشوش چو آنکس که به چشمش رفته خاشاک گلوش از سوزن ستخوان شده چاک ز ديده اشک نتواند فشارد فرو آب دهان بردن نيارد مگر آبي زنم بر آتش خشم چنين از حق خود بر دوختم چشم قباي صبر بر قامت بريدم گران باري به دوش دل کشيدم قرين با تلخي بسيار کامم عجين با زهر جان‏آزار جامم به هر مويم هزاران نيشتر بود جگر از زخم خنجر ريشتر بود به صبر آن زخم را گشتم رفوگر رفو تا رخنه شد از دين داور به گيتي منتشر شد شرع يزدان جهان ز ازهار قرآن شد گلستان (رضي) فرموده آمد در گذشته به دفتر خطبه اينسان نبشته مخالف بود چون با هم روايت نمودم درجش اينجا از درايت

[صفحه 229]

قريب بيست سالي چون که بگذشت بمن دور خلافت منتهي گشت زبير و طلحه سر ز امرم کشيدند بساط جنگ را در بصره چيدند به حکامي که در آن شهر مسکن گرفتند جملگي از جانب من کساني که به بيت‏المال گنجور ببودند و بامرم جمله مامور سپرده مردمش سر خط فرمان بمن بسته کمر در پيشم از جان چنين اشخاص را بردند يورش بپا اندر ميانشان کرده شورش ز من آن جمع را پر کنده کردند درون از کينه‏شان آکنده کردند گروه شيعيان را داده زنهار سپس کشتندشان با حالت زار گروه ديگري کان خدعه ديدند طمع را رشته‏ها از جان بريدند گرفته تيغها را قبضه در چنگ چو پيل مستشان بر جنگ آهنگ زده با تنگ تن ز آن زندگاني شده جوياي نام جاوداني ز دشمن چونکه داد دل ستاندند عدو را سينه با خنجر دراندند نهنگ‏آسا بموج خون طپيدند بباغ خلد سرخوش آرميدند بحق و راستي اقرار کردند خداي خويش را ديدار کردند


صفحه 226، 229.