خطبه 206-نيايش











خطبه 206-نيايش



[صفحه 202]

سپاس آمد خدائي را سزوار که باشد چون خور از هستي پديدار ز تقديرش شبم را صبح کردم به حالي که نه بيمارم نمردم به پيکر ني عليل و درمندم نه بر کردار زشتم پاي بندم نه فرزند عزيزم رفته از دست نه بي‏ديني و گمراهي دلم خست نه منکر بر وجود کردگارم نه در ايمان خود ترديد دارم نه مغزم از خرد خالي و دور است خرد از من پذيرفتار نور است بسان امتان پيش از خويش ز رنج و از عذابم نيست دل ريش هلاک از آتش و از آب و از باد نيم چون قوم نوح و صالح و عاد نمودم صبح و از خويش اختياري نباشد در کفم در هيچ کاري بنفس خويش بل هستم ستمکار بيازردم روان را دارم اقرار آلها فيض و انعام تو عام است دليل و حجتت بر من تمام است نمودم از تو من کفران نعمت به رويم بسته باب عذر و حجت به تن آن توش و نيرو را ندارم که در کف سودي از نزد خود آرم بود چون در احسانت گرانسنگ ز بخشوده توام سود است در چنگ زيان زندگاني هست بسيار به تو جان را از آن گشتم نگهدار خداوندا ز دل آشفتگيها ز فقر و خفت و درماندگيها ز گمره ماندن اندر راه دينت ز بدبختي کمر بستن به کينت ز خواري و ستم ديدن به دوران شدن از درد و از محنت پريشان بقلعه عزت و جاهت مرا رواست دلم ب

ا بي‏نيازيت چو مينو است بود محکم دژت پشت و پناهم به نزدت دعوي صدقم گواهم بدست تست دانند اهل بينش زمام اختيار آفرينش مشيتهات گر گيرد تعلق دهي بر خيل اقرايم تفوق بهر پيش‏آمدي يارم تو باشي به بيماري پرستارم تو باشي عطاهاي تو در نزدم تمامي عزيز و ارجمندند و گرامي گرامي‏تر ز اعضا جمله جان است رواني که در اين پيکر نهان است به پيش از آنکه نقص افتد باعضا دهم از دست پا و افتم از پا تن چون جوهرم در چنگ اعراض فتد تازند بر وي خيل امراض ز چشم نور و ديدن رخت بندد بمن آن يک بگريد و آن بخندد نخستين از تنم درکش روانم ز دست اين مذلتها رهانم دگر وقتي که هنگام نشور است بدنها خاک و در گودال گور است ز نعمتها بتن جانم عطا کن دوباره آن امانت را ادا کن خداوندا ز گمراهي پناهي بده و ز دين نشانمان ده تو راهي در توفيق را بر قلب بگشاي به توفيقت هدايت را بيفزاي ز خواهشهاي نفس دون بر نجيم ز زرق و برق آن در غمز و غنجيم چو خوش باشد کز آن مان جان رهاني ببزم انس نيکانمان کشاني


صفحه 202.