خطبه 205-در وصف پيامبر و عالمان











خطبه 205-در وصف پيامبر و عالمان



[صفحه 197]

گواهي ميدهم از روي ايمان که باشد دادگستر ذات يزدان ميان بندگان با عدل رفتار کند دور است از هر جور و آزار جدا حق خواسته حق را ز باطل و ز او آسان شود هر سخت و مشکل محمد بنده و بر وي پيمبر بود بر بندگانش نيز سرور نژاد و عنصر احمد شريف است گرامي گوهرش پاک و لطيف است خدا در هر زمان خلقي بياراست دو دسته نيک و بد ز آن خلق برخواست نگون آن زشت اندر چاه زشتي نکوشد سالک راه بهشتي قرين با خيل خوابان مصطفي بود نکويان را نکوئي زو بيفزود هميشه بودش از اصلاب شامخ بارحام مطهر نطفه راسخ در اجدادش نبوده شخص فاجر پدرها مادرانش پاک و طاهر نجيب و بيغش والاتبار است ز نيکان گذشته يادگار است چو خوش باشد پي او را گرفتن به راه دين او همواره رفتن الا از بهر خوبي و نکوئي بود اين دين بدور از هر دوروئي ستونهائي براي حق سرپا است کز آنان حق چو نور از خور هويدا است براي بردن فرمان داور خدا کرده نگهبانان مقرر که آنان پشت و يار مومنين‏اند تمامي حافظ و دژبان دين‏اند بسوي حق هر آنکس راه برداشت ببايستش عبور از اين گذر داشت خود آنان عترت اطهار و آل‏اند که کان رحمت و عين‏الکمال‏اند ز دستورات آنان از سعادت بشر برده است ره سوي

عبادت طريق دين حق زآنان هويدا است و ز آنان پرچم اسلام برپا است

[صفحه 198]

الا هر کس براه دين روان شد ز حق توفيق او را پشتبان شد زبانها را کند توفيق گويا قدمها را بحق توفيق پويا اگر کس بي‏نيازي را طلبکار شد و جوياي بهبودي ز آزار کشد توفيق سوي بي‏نيازيش دهد بهبودي او را از غم خويش از آن گيرد جلا آئينه دل و ز آن آلام روح و جسم زايل خدا را علم همچون در مکنون بود در معدن و در گنج مخزون ظروف علم ائمه طاهرين‏اند همه گنجور سر و راز دين‏اند نگه در گنج بايد هر گهر داشت ز هر دري که بايد پرده برداشت صدف از اين در معني شکسته بحفظ آن گوهر اندر سلک بسته بنوشانند بر اشخاص خمار بقدر حوصله زين جام سرشار از آنان چشمه‏هاي علم جاريست به قلب خلق همچون سيل ساري است ز خوشخوئي بهم يار و کمک کار ز هم با عشق بنمايند ديدار به خمخانه محبت جمله ساقي بهم نوشانده مي از جام باقي بدلشان شک و ريب و بدگماني نيابد راه از پاکيزه جاني نمي‏گردد زبانشان گرد غيبت نه بنشيند برخشان گرد خيبت خدا تنشان ز عيب و آک پيرا است چو گلها جانشان پاکيزه او خواست چو آن تخمي که خوب آنرا به بينند ز بد نيکوي آن را بر گزينند خدا از خلق آنان را گزيده ز مردم جملگيشان بر کشيده همه رخشنده و مرغوب و پاکند چو مه بين کواکب تابناک

‏اند هر آنکس کو بزرگي و شرافت طمع دارد ز طبع پرلطافت چنين اخلاق بايد درپذيرد ز آل مصطفي سرمشق گيرد به پيش از آنکه مرگش در ربايد براه جستن چاره برآيد از اين خانه که کوتاه است و تنگست کم و کوته در آن گاه درنگ است نمايد فکر و بيند در چه جائي است چه حالي دارد و در چه سرائي است ببايد تا کجا مرکب جهاند به چه دشتي ز همت رخش راند چه مي‏بايد در آنجا داشت همراه چه ميباشد ره‏آوردش از اين راه چه مسئوليت است او را به گردن چه خواهد حق از او درخواست کردن چو اين افکار را در ذهن گيرد به پيش از مرگ يک نوبت بميرد عمل را در گريبان چنگ يازد براي حشر خود کاري بسازد خوش و خرم‏دل آن پاکيزه مرد است که از پي رهنما را ره‏نورد است بدور از آنکه او را خواست گمراه به نور دين شناسد راه از چاه دلش بينا و از دنبال بينا است بذيل هاديش چنگ تولا است به پيمايد ره امن و سلامت به نزد حق گزيند تا اقامت به پيش از آنکه باب توبه بسته شود از عمر هم رشته گسسته به روي خويش باب رستگاري گشايد و ز گنه گيرد کناري همي خواهد به بزم قدس پرواز کند حبس بدن را بشکند باز چنين مردي بکوي عشق نازل شده برهانده دل زين تنگ منزل روان از تيرگيها کرده روشن دل از آلودگي

ها کرده گلشن


صفحه 197، 198.