خطبه 202-در قدرت خداوند











خطبه 202-در قدرت خداوند



[صفحه 186]

يک از آثار قدرتهاي يزدان که ميباشد نکو بس خلقت آن بدان پيدايش خاک و زمين است که انسان اندر آن مسند نشين است خدا آنرا ز آب بحر پرموج که گاه بد در حضيض و گاه در اوج بسي ژرف و نهاده بر سر هم کفش بر لب به جزر و مد دمادم ز پاشيدن چو ره بستش ز هر باب هويدا شد زمين خشک از اين آب چو يال و پيکرش را سخت ماليد مکان آب زير خاک گرديد بقلب آب پيدا شد شراري شرر آمد دم و دود و بخاري ز پائين زد چو بالا آن بخارات ستاد از آن بپا چرخ و سموات نخستين چون بهم پيوسته بودند ز دوري و جدائي رسته بودند سپس از هم جدا شد شد يکي هفت مکان هر يک بجاي خويش بگرفت ز جان بر حکم حق گردن نهادند بدون پايه بر پاي ايستادند زمين هم بر سر درياي هموار بساط افکند و جايش گشت ستوار ز بيم ايزد آن آب از تلاطم فتاد و نرم شد از آن تهاجم تواضع پيشه کرد از جوشش افتاد به زير پاي خاک آسوده ايستاد که از نرمي نمي‏کردي توقف نمودي از مکان خود تخلف نظامات زمين را رشته بگسيخت به يک جنبش غبار از خاک مي‏بيخت پس از آن صخره‏هاي سخت صما هر آن قله که سر بر چرخ اعلا زمخت و صلب و سنگين تخته کوه که در هر کشوري پيدا بانبوه که سرهاشان بدر ز ابر بلند است به

قلب آبشان پي سخت بند است فضا را قله‏شان سينه درانده است به ناف بحرها ريشه دوانده است کشيده طرفشان تا دامن دشت شده از خرمي و ز سبزه گل گشت چنين کهسار دست خالق پاک بسان ميخ زد بر تخته خاک ميان آب از کوه تناور چنان کشتي زمين افکند لنگر ز جنبش گشت آن جنبنده آرام چو اشتر زانويش شد بسته دام بزرگست و منزه آن خداوند که دون نقشه اين طرح افکند چنان آب تري خشگانده نيکو زمين و خاک خلقت کرده از او خروشان بحر زير آن کشانيد زمين چون فرش در آن گسترانيد چو آن کهواره از جنبش بينداخت مکين نوع بشر را اندر آن ساخت ز برخي شهرها آن بحر پيداست به زير خاک نبود بل هويدا است چو باد سهمگين تند خيزد بدان دريا چو آتش در ستيزد بگردون ابرها در هم فشارد بطوري از هوا آن ابر بارد چنان غربال سان آيد به ريزش که بحر موجزاي آيد به خيزش روانش سازد از اين سو بدانسو کند زاين شهر در شهري ديگر رو بدانسان که به هنگام بهاران عيان اين نکته ميباشد ز باران برانگيزد ز جا درياي پرآب بس آبادي خراب آيد ز سيلاب در اين آثار قدرت که عيان است بسي از پند و از عبرت نشان است سزد آنکس که از حق مي‏هراسد با آنها بنگرد حق را شناسد کند در خلقت گردون تفکر در آب و خاک

بنمايد تدبر به دستور خرد در آفرينش به شمس و در قمر خيزد بکاوش به چشم عقل چون بشناخت يزدان برد پس سجده‏اش بر درگه از جان


صفحه 186.