خطبه 199-درباره حكميت











خطبه 199-درباره حکميت



[صفحه 168]

چو اندر پهنه پيکار صفين فزون بر کفر آمد لشگر دين بخون و خاک شاميها طپيدند عراقيها از آنان کين کشيدند ز خيل شام هر مرد دلاور جدا دستش ز تن شد سر ز پيکر به زوبين و به تيغ گرز و شمشير به باطل شد سپاه دين و حق چير نسيم فتح آمد در وزيدن سران چون سرو از شادي چميدن امير شام شد غمگين و دلتنگ بمکر و حيله عمروعاص زد چنگ مصاحف بر سنان نيزه‏ها بست دل حق خست و باطل از محن رست شد از خيل عراق آن عزم و چستي به کار رزم و کين بر وهن و سستي اميرالمومنين را قلب خستند کمرها بر خلافش تنگ بستند بدو گفتند کز اين جنگ و جولان به نزد خويش اشتر را فراخوان وگرنه کشته چون عثمان به ناچار به دست ما در اين ميدان شوي زار از اين اصرار جان شاه فرسود بدان نابخردان با خشم فرمود که امرم با شما جهال گمراه بدي تا حال طبق و ميل و دلخواه به آساني به هر رهتان کشاندم عمل مي‏شد به هر فرمان که راندم کنون پيکارتان پيکر بکاهيد چو سوهان جنگتان جانها بسائيد نخستين از شما تنور ناورد فروزان شد سپس شد از شما سرد به دشمن نيک اول راه بستيد وليکن زود آن بسته گسستيد و حال آنکه جنگ و کين ز دشمن بسي بيش از شما فرسود از او تن دليرانشان همه گردي

ده نابود فزون در چشم آنان رفته اين دود ز بيم و وحشت شمشير بران چنين بگزيده جا در ظل قرآن منم استم آن کلام‏الله ناطق که دستورم بحق باشد موافق اگر فرمان من از جان نيوشيد کمي مردانه در ميدان بکوشيد عروس فتحتان آيد در آغوش دهان از شهد پيروزي پر از نوش بود رايم اگر چه با اصابت نگردد ليک دستورم اجابت به سربازان به دي سرتيپ و سرهنگ بدم فرمانروا در جنگ بر هنگ کنون بايد چنان سرباز مامور مطيع امر باشمتان و مجبور ز هر کاري شما را باز ديروز همي ميداشتم ليکن بامروز شما از کار ميداريد بازم ندانم با شما بايد چه سازم شما خواهان ننگ و زندگاني من و مرگ و حيات جاوداني بدان کاري کز آن داريد انکار نخواهمتان کنم ز اجبار وادار نشد گر کس بامري مايل از دل شود کي مقصد و منظور حاصل


صفحه 168.