خطبه 196-خطاب به طلحه و زبير











خطبه 196-خطاب به طلحه و زبير



[صفحه 159]

زبير و طلحه بعد از عقد پيمان توقع داشتند از شاه احسان که آن داراي ديهيم و امارت مر آنان را کند اعطا وزارت از آنان ياوري در کار جويد بشور آن دو تن هر راه پويد چو شه ناوردشان خاطر برامش زبانشان باز آمد بر نکوهش عتاب و سرزنشان چونکه بشنود بپاسخ مير ملک عدل فرمود شما امر بزرگ از دست داديد به خشم از بهر اندک اوفتاديد به پشت سرزده حکم خدا را بکار افکنده دستور هوا را زبانتان برنکوهش آمده باز گله اندر مجالس کرده آغاز که در کاري ندادمتان دخالت بمقصدتان نگرديم من آلت نفرمودم شما را پايه عالي نکردمتان به شهري مير و والي وگرنه چيست اين خشم و شکايت که کردند از شما با من حکايت کدامين حقتان من برگرفتم کدامين بهره‏تان را ترک گفتم بخود دادم چه مالي اختصاصي ستمکش را ندادم کي خلاصي کدامين حق و دعوي ز اهل اسلام معوق مانده و نگرفته انجام که اجراي دستورات ذوالمن کجا در مانده و نادان بدم من بود پيدا که از کين دروني بود اينها و من دور از زبوني بحق سوگند چندان من بر امت نبودم آرزومند حکومت که مي‏دانستم اين امر خلافت بود پرزحمت و دارد بس آفت شماها ليک دستم را گشوديد بمن با ميل دل بيعت نموديد چو ديدم آن تقاضاها

و اصرار پذيرفتم خلافت را به اجبار چو پوشيدم به پيکر آن ردا را بکار افکندم احکام خدا را هر آن دستور کز حق بد به دستم نمودم پيروي در کار بستم ز احمد بد بجا هر فرض و سنت رواجش دادم اندر بين امت در اين کارم بهر سري و رازي براي کس نيافتادم نيازي به حکمي که ندانم بر نخوردم به مشکلها به آسان راه بردم نه محتاج شما گشتم در اينکار نه کس غير از شماها شد مرا يار وگرنه گر که مطلب غير از اين بود امور سخت جانم مي‏بفرسود نيارستم که بدهم امر فيصل به آساني نميشد کارها حل چو هستم با شما منهم برادر گرفتم بهر خويش البته ياور معين از مسلمين بر مي‏گزيدم ز فکر و رنج قدري مي‏رهيدم دگر چيزي که آن خاطرنشانم نموديد و برنجانديد از آنم بود اينکه چرا هنگام تقسيم نکردم حرصتان را رخنه ترميم چرا نگذاشتم در قسمت زر شما را فرق با اشخاص ديگر نکردم اين به ميل و خواهش خويش که دل از بيم حق دارم به تشويش ز يزدان بوده اينسان حکم و دستور بدان ما را پيمبر کرده مجبور لذا بايد مساوي بين امت شود هر مال و هر زري است قسمت بنابراين به حق حي يکتا که نبود نزد من حقي شما را گله از من ندارد هيچ مورد به کردارم نکوهش نيست وارد ز سر بايد خيال بد بدر کرد حذر ا

ز فتنه‏انگيزي و شر کرد به حکم حق کنون انباز بگرديد ز راه آمده خوش بازگرديد که نپسندد علي بر کس ستم را نکو دارد حساب بيش و کم را نخواهد داد مال مستمندان پي خوش کردن دلها به اعيان خدا او و شما را در رهي راست روان سازد همان راهي که خود خواست شکيب و صبر بر هر دو عنايت کند تا کم نمايدمان کفايت ز سوهان سخن جانها چو فرسود به مردم شاه دين آنگاه فرمود بيامرزد خدا از مهر آن مرد که پشتيباني و ياري ز حق کرد براي دفع کين برپاي خيزد ستم گرديد با آن درستيزد کند دلجوئي از قلب مشوش دلش بهر ستمکش پر ز آتش به دندان ستمگر کوفت مشتش به برهان بشکند پهلوي و پشتش دو دستش جور را از وي بتاباند ز کينش زيردستان نيک برهاند


صفحه 159.