خطبه 195-اندرز به ياران











خطبه 195-اندرز به ياران



[صفحه 153]

بيامرزد شماها را خداوند بگيتي بستن دل تا کي و چند بلند از چاوشان بانگ رحيل است اجلتان جانب مردن دليل است براي کوچ از اين منزل شب و روز منادي ميکشد بانگ از سر سوز که هان بگذشت موقع همچنان برق به بحر آرزو تا چند و کي غرق زمانتان هست اندر دهر کوتاه بگردانيد از اين کجروي راه به راه حق بيفشاريد اقدام به کار نيک بنمائيد اقدام ببايد تخم کردار نکو کاشت به انبان توشه مرغوب انباشت به پيش روي بس پشته است و بس تل بسي در هر يکي انسان معطل هزاران دره پست و بلند است که از ديدارشان دل دردمند است نشيب و هم فراز جمله بسيار ز هر يکشان گذشتن سخت و دشوار سر رهتان بود پنجاه موقف به هر موقف هزاران سال واقف بشر خواهد شدن از بهر پرسش به زير پاي وي سوزنده آتش کنيد آنجا بکارش کنجکاوي محاسن گر فزون بود از مساوي از آن موقف ورا سازند آزاد به ديگر جاي خواهندش فرستاد به هر يک زان مواقف بر شما عرض شود هر امر و نهي و سنت و فرض امور دين اگر داديد انجام به کار شرعتان گر بوده اقدام اگر نيکو صلواه و صومتان بود و گر نيکي به خويش و قومتان بود بگيتي حکم حق در کار بستيد ز بند نفس و شيطان پاک رستيد از آن پنجاه موقفتان نجات است

ز کوثرتان بجام آب حيات است به مينو سرخوش و شادان درآئيد به قصر و حور و رضوان پا گشائيد رفيقانتان عباد صالحين‏اند شهيدان متقين و مرسلين‏اند رهيده جان ز حبس و زجر از بند ز خود ديده خدا خشنود و خرسند و گر کس تاج دين از سر فکنده لباس شرع را از جسم کنده مخالف بوده قرآن مبين را موافق بوده شيطان لعين را ز دل نقش حقيقت را سترده پي اندر مرکز باطل فشرده دلش در سينه چون سيماب لرزد پيش از وحشت بسيار لغزد بطعن و خشم حق گردد گرفتار ز سر افتد فرو در دوزخ و نار چنين گفته صدوق اندر روايت که يک عقبه است مخصوص ولايت سخن از مهر ميرمومنان است که مومن زان ز نار آسوده‏جان است از او و ز عترت پاک مطهر ز مردم جمله ميپرسند يکسر هر آن قلبي که بد خرم چو گلشن ز نور عشق آنان پاک و روشن ز بيم و رنج آن دل رستگار است مکان و مرکزش دارالقرار است به يک عقبه که نامش هست مرصاد بشر صيد است و يزدان است صياد کمند عدل را چين بر گشاده بکيفر دادن ظالم ستاده اگر کس در جهان بر کس ستم کرد ز مال و جان درون کس دژم کرد تطاول را به مردم دست بگشود حقوق خلق را با جور بربود سزايش را دهد آنجا خداوند کند در دوزخش در حبس و در بند اجل ايدون شما را چشم‏انداز نمو

د و در ز مردنتان به رخ باز به دامانتان فرو زد چنگ دران گرفته از شما محکم گريبان که آسان جانتان از تن کشاند بعقباتان از اين دنيا رساند وليکن کارهاي سخت و دشوار چنان کرده شماها را گرفتار به قدري در جهان پابند هستيد چنان از جام عيش و نوش مستيد که گلبانگ اجل را ناشنيديد شتاب عمر را گويا نديديد هلا از خويشتن اين دلبستگي را بپردازيد و اين واماندگي را ببريد از برون بند علائق به تقوي روي آريد و حقائق بپيرائيد جان از مال و فرزند بپرهيزيد از حق روزکي چند و ز آن پس با خوشي و کامراني ز سر گيريد دور زندگاني رضي فرموده اين قند مکرر به بگذشته بسلک آمد چو گوهر تفاوت داشت چون آن خطبه با اين لذا اين خطبه از نو گشت تدوين


صفحه 153.