خطبه 192-پيمودن راه راست











خطبه 192-پيمودن راه راست



[صفحه 137]

به راه حق اگر بد راهرو کم بند ياران و اعواني فراهم نبايستي ز دست آن راه هشتن بترس افتادن و از آن گذشتن که مرداني که در اين ره روانند ز پيش ديده مردم نهانند تمامي پا ز دنيا برکشيده دل از اين ره ز ناداني بريده چو سيمرغ دلاور از ميانه به برج عرش بسته آشيانه و ليکن عنکبوتان مگس گير نمي‏گردند از اين لانه دلگير بگرد خوان گيتي گر مکين‏اند براي طعمه سرگرم کمين‏اند بدين خواني که کس از آن نه سير است شرابش شور و نانش هم فطير است طعامش پاره‏هاي قلب بريان بجامش اشگهاي چشم گريان در اين مطبخ از آنان ازدحام است طمعشان چون طعامش پخته خام است ز بس دون همت و پست و خسيس‏اند همي‏خواهند کين ته کاسه ليس‏اند دو چيز اي مردم افزوزد غضب را گدازد آتش نيران رب را يکي از معصيت خرسند بودن گناهان را ز گمراهي فزودن دوم ز احکام حق بردوختن چشم ز فرمانهاش رفتن بر سر خشم چو منکر گشت بسيار از تباهي نگشت آن آمر معروف ناهي نکويان دين يزدان ديده پامال ز حفظ آن ز سستي کرده اهمال ز حق پس نار کيفر برفروزد بهم نيک و بد ايشان بسوزد گواه اين سخن قوم ثمود است که از يکتن به چشم جمله دود است يکي از ناقه صالح چو زد پي ز قومي گشت دور ز

ندگي طي ز خيل يک نفر جلف سبکسر فرو در خاک شد خلقي به کيفر به قرآن حق در شهسوار سفته است تمامي را کشنده ناقه گفته است که چون زانوي اشتر قطع قدار نمود و کرد خود مستوجب نار ز کارش قوم اظهار تنفر نکردند و عذاب حق تصور تمامي ناقه را گشتند عاقر بر آنان خشم يزدان گشت دائر باول روزشان شد رنگها زرد به دوم روز روها سرخ و پرگرد به سوم روز ز آيات الهي محقق شد بر آنان روسياهي بزرگ و خردشان رخ گونه قير ز کفشان رفته بيرون بند تدبير چو آثار غضب ديدند قائم شدندي ليک بي‏هنگام نادم نکرد ار کس علاج وقعه را زود پشيماني ندارد بعد از آن سود خلاصه ناقه صالح چو پي گشت ز شام سومين يک نيمه بگذشت بدانسان که بارض سست و هموار که نبود حاصلش جز شور و جز خار همان آهنگر اندر (ريماهن) گدازد سرخ و تفته گاو آهن مر آن آهن بدين خاک ار کس انداخت يکي بانگ بدي خواهد عيان ساخت صدائي اينچنين آن شب زمين کرد همه آن قوم را در خود دفين کرد نهان خرد و کلان گشتند در خاک حساب جملگي شد از جهان پاک بکاري زشت چون يکتن دغل شد به زشتي مردمي ضرب‏المثل شد کنون آنکس که راه راست پيمود بگلزار هدايت جانش آسود ز دشت گمرهي بگريخت چون باد بشهري گشت وارد نيک و آباد و

گر بيراهه در دشتي روان شد زکوه و دره‏اش فرسوده جان شد گرفتار بيابان تباهي شود ني سبزه ني آب و گياهي


صفحه 137.