خطبه 191-درباره معاويه











خطبه 191-درباره معاويه



[صفحه 134]

به ذات اقدس يزدان قهار که فرزند ابوسفيان مکار بود دابش اگر چه حيله و فن نباشد هيچگه زيرک تر از من کجا باطل به حق همسنگ باشد بخور کي ذره هم‏آهنگ باشد مجاز افتد کجا پيش از حقيقت ز عنقا کي برد شبکور سبقت معاويه قرين بي‏وفائي است ز صدق و راستي او را جدائي است اگر در صبح پيماني بکس بست چو تار عنکبوتش شام بگسست اگر من زشت نيرنگ و خيانت نمي‏دانستم از فرط ديانت بدم در زيرکيها اولين مرد به ميدان سياست برترين فرد به مکر و حيله ليکن من بکينم به مهر از قهر رب‏العالمينم ز دستانم از آن رو دست بسته است که دستم دست دستانم ببسته است ز مکاري از آن رو دست بستم که از خم صداقت پاک مستم بدانيد آنکه هر حيلت گناهي است گنه را نيز سوي کفر راهي است بفردا در کف هر شخص غادر يکي پرچم بود در نار سائر بغدر و بي‏وفائيها از آنش شناسند و دهند آنجا نشانش مرا نبود به بد عهدي نيازي بريوم ديو نتوان دادبازي تغافل در وجودم ره ندارد فراموشي به سويم رو نيارد ز سختيها گرو با صبر بردم به چنگ حلم سختي را فشردم گرفتاري نخواهد کرد کارم ز هر بگرفتگي من رستگارم جهان نزدم بود چون لاش مردار ز بد بوئي از آنم سخت بيزار کنم بهر چه سوي مرگ

آهنگ که تا اين لاشه را آرام فراچنگ خود اين مردار سهم کرکسان است هما را کي نظر با استخوان است


صفحه 134.