خطبه 186-در ستايش خدا و پيامبر











خطبه 186-در ستايش خدا و پيامبر



[صفحه 91]

سپاس آمد خدائي را سزاوار که از هستي ز رخ شد پرده بردار از او پيدا زمينها و آسمانها است به هر يک زين دو ز آثارش نشانها است ز صحرا و ز دريا دشت و دره ز عرش و کرسي و خورشيد و ذره ز باغ و بوستان و لاله و گل ز طاووس و هزارآوا و بلبل ز هر چيزي ز قدرت آفريده است نقاب از آن ز صورت برکشيده است خرد ز ادارک خلقتهاش مات است بلغزش عقل را پاي ثبات است بسويش گر کنند افکار آهنگ خواطر عرصه را بر خويشتن تنگ مگر راهي بکنه ذات جويند به حسرت راه رفته باز پويند ز حرمان جيب جان چون غنچه صد چاک کشند از دل نداي ما عرفناک چو من شاهنشه ملک يقينم خداي کشور ايمان و دينم خداونديش را با نيتي خاص گواهي ميدهم از روي اخلاص در اين مهد يقين و عهد دوار خداوندي بجز او نيست در کار محمد بنده و پيغمبر او است دوتا پشتش ز طاعت بر در او است رسول خويش را از بهر ارشاد بسوي خلق هنگامي فرستاد که راه رستگاري تنگ و تاريک نشان دين و ايمان محو و باريک بدور از مردمان حق و حقيقت گرفته بر هدايت کفر سبقت بدست خود بشر بت مي‏تراشيد ز ناداني همان را مي‏پرستيد در آن دوران محمد قد علم کرد همه نابود آثار ستم کرد به پند دلکش و اندرز شيرين خلايق کرد

سالک در ره دين به مزرع تخم عدل و داد افشاند به دلها نخل مهر و لطف بنشاند چو چرخ حق بدو در گردش افتاد درود از حق بر او و آل او باد

[صفحه 93]

گروه مردمان اين را بدانيد بدل اين نکته از من بشنوانيد خداوند جهان خلاق معبود شماها را عبث خلقت نفرمود به دشت خورد و خواب و عيش و مستي نداده سر بدون سرپرستي که هر کاري که باشدتان بدلخواه دهيد انجام آن بي‏بيم و اکراه ز نزد او شما را پاسبانها است حساب کارتان در دست آنها است نموده هر قدر نيکي و احسان هر اندازه که نعمت داشت ارزان شمار جملگي را نيک داند ز نعمتها عوض طاعت ستاند به درگاهش فراوان طاعت آريد در نيکيش بر رخ باز داريد رهيدن از کف نفس بدانديش از او در خواست بنمائيد بر خويش از او خواهيد بخشش‏ها و نعمت ز خود کاهيد خشم و قهر و نقمت نعم را بر شما يزدان معيط است بافعال شما علمش محيط است عملتان گر درون صد حجاب است هويدا نزد او چون آفتاب است نگردد بسته بر روش از شما در به بيند کارتان گر خير و گر شر خداوندي که از هر بسته و باز بهر وقت و مکان انجام و آغاز اگر جن و اگر انس ار ملايک بداند نيت قصد يکايک بنزد جمله ذاتش هست حاضر بکردار تمامي نيک ناظر کند از گنج جودش هر چه بخشش نگيرد از دهش آن گنج کاهش کرم را در عطا گر چنگ يازد بسدش رخنه ظاهر نسازد بشاه و بر گدا انعامش عام است کجا از خواهش سائل تمام

است به زاري گر کسش بردارد آواز ندارد زاري از ديگر کسش باز در آن موقع که او سرگرم اعطا است گرفتن را ز ديگر کس مهيا است در آن دم که بود عاصي از او دور هماندم عابدش نزديک و منظور به هنگامي کز آن گرم عقاب است بدين مشغول احسان و ثواب است ندارد راه حيرت در وجودش ز هستي هست پيدا هست و بودش نپوشاند ورا پوشيدنيها نيارد ديدن او را ديدنيها همو در عين پيدايي نهان است همو در حال پنهاني عيان است مکان و جائيش در بر نگيرد بخود ذره کجا خور در پذيرد به موجودات دستش در بساطت به هستي ذات پاکش را احاطت به مخلوقش مسلط ز اقتدار است قريب است و بلند و آشکار است بسي هنگام دوري هست نزديک ز نزديکي بسي دور آمده ليک همه مغلوب و او گرديده غالب هم او مطلوب و موجودات طالب نفرموده ز روي مکر و حيلت جهان و خلق را ايجاد و خلقت اگر چه خواست ز آنان بندگيها نبود آن خواهش از درمانده‏گيها بحسب آنکه حکمت اقتضا داشت ستون آفرينش را بپاداشت بخاک تيره نور جان دمانيد بجاه و رتبه انسان رسانيد بملک وي تزلزل ره ندارد تزلزل او بهر ملکي در آرد يکي ذاتي قديم و لا يزال است بزرگيهاش در حد کمال است شما را از خداوند تعالي سفارش مي‏کنم بر ترس و تقوي

[صفحه 95]

براي آنکه اين تقوي مهاريست بشر از آن براه رستگاريست ستوني هست از نور درخشان نگهدار است انسان را ز نيران بود حبلي متين و سخت و محکم حقيقتهاي دين در آن فراهم هر آنکس چنگ در اين بند افکند بدين بند او رهانده جان ز هر بند دلش روشن ز انوار يقين است به تخت ايمني مسندنشين است قدم بگذاشت اندر شهر ايمان رهيد از چنگ مکر و غدر شيطان مکانش گشت قصر سربلندي بتن پوشيد برد ارجمندي درون و دل ز تاريکي رهايند به رحمتها و رضوان خود رسايند در آن روزي که با اندوه بسيار بکار خويشتن هر کس گرفتار ز سختي ديدها مبهوت و خيره ز ظلمات گنه اطراف تيره شترهاي که در قيمت گرانند همه بي‏صاحب و سائق بمانند زمين گردد بسان مس گدازان فلک چون زيبق و سيماب لرزان دمد با هيبت اسرافيل در صور ز تن جانها کند با نفخه دور زبانها در دهان از بيم لال است درونها تيره از گرد ملال است هر آن صخره زمين را دل دريده هر آن قله به گردون سر کشيده هر آن کوهي که در پيکر جسيم است مهيب و سرکش و سخت و عظيم است همه گردند گرد و صاف و هموار روان چون ذره سوي چرخ دوار زمين نرم است و بي پست و بلندي قرين هر ارجمندي با نژندي در آن ساعت نه کس را کس شفيع است بهم يکسان

شريف ار يا وضيع است نه خويشي دست خويشاوند گيرد گناهان را نه حق پوزش پذيرد هلا اندر چنين حال و چنين روز رفيق و يار تقوي هست پيروز بري ز اندوه و از غم متقين‏اند به مقصورات و حورالعين مکين‏اند


صفحه 91، 93، 95.