خطبه 185-در وصف منافقان











خطبه 185-در وصف منافقان



[صفحه 84]

تشکر ميکنم از درگه حق که ما را داشت بر طاعت موفق کشانيد از گنهمان بر کناري نشانمان داد راه رستگاري به روز و شب از او هستيم خواهان کند احسان خود بر ما فراوان زند چنگالمان در رشته دين همان دلهايمان مايل به آئين رسول او محمد ما گواهيم رهش پاک است و ما رهرو براهيم خدا را تا کند از خويش خشنود تن اندر رنج دين احمد بفرسود پياپي جامهاي اندوه و غم کشيد و بر به ابرو بر نزد خم چو ز امر فاستقم کرد استقامت به پيش آمد چو سرو افروخت قامت تن تنها بدون يار و ياور نمود او منتشر احکام داور عرب بسته کمر بر خصميش تنگ به بيگانه شده خويشش هماهنگ مگر خاموش سازند از خدا نور ز هر جانب ورا کردند محصور مهار عقل از سر برکشيدند به قلبي پر ز کين سويش دويدند بر او هر قدر کردند عرصه را تنگ محمد همچنان کوه گران‏سنگ پي محکم نمود اندر زمين بند بناي کفر را از بيخ برکند فکند او طرح قصر شرع و دين را مروج گشت قران مبين را از او شد گرم بازار نکوئي کساد آمد متاع زشتخوئي

[صفحه 85]

بپرهيزيد اي ياران خدا را سفارش مي‏کنم بر آن شما را باشخاص دورو خيل منافق نمي‏بايد شدن هرگز موافق از آن رو که دورويان گمرهانند ز يکرنگان يکرو ره زنانند چو در دين پايشان سست است و لغزان پي پاکان همي خواهند لرزان چو گوناگونشان اشکال و رنگ است کجا در فتنه‏شان جاي درنگ است ز تردستي چو طرار و عجيبند شما را سهل و آسان مي‏فريبند کمين کين ز هر سو مي‏گشايند چو شيطان مومنين را مي‏ربايند به ظاهر طاهر و پاکيزگانند به باطن تيره‏قلب و خصم‏جانند چو صيادان که دنبال شکارند نهان در جنگل اندر پشت خارند ز دستان گاه اندر خيز و جستند ز حيلت گه به بالا گه به پستند سخنشان چون عسل شيرين و پاک است وليک از کارشان دل زخم و چاک است اگر اندر خوشي بينند مردم ز رشگ آيند چون يم در تلاطم حسد دلهايشان کرده گرانبار همي خواهند مردم را گرفتار عوض هر وعده ز آنان بر وعيد است به نوميدي مبدل هر اميد است بهر رهشان بخاک افتادگاني است ز حيلتشان ز ره واماندگاني است بهر دل با وسيلتهاي نيرنگ فرو چنگال درانشان چو خرچنگ اگر روئي ز انده بي‏فروغ است روانشان اشگ بروي از دروغست درونشان از غم او شاد و خرسند بکذب از چشم ريزان قطره چند نظر بر روي هم

چون مي‏گشايند به بيجا يکدگر را مي‏ستايند سخن در حق آن زين يک خلاف است و زين در حق آن کذب است و لاف است بسرشان گر که افتد فکر کاري دهند انجامشان با پافشاري اگر که آبرو خواهند ريزند ز شخصي سخت و تند از جاي خيزند و گر از عيب کس کردند آگاه به رسوائي کنندش فاش ناگاه اگر حکمي فتد در دست آنان کنند اسراف بي‏اندازه در آن براي سود شخصي کرده افراط حق مظلوم بنمايند اسقاط حقيقت را به باطل کرده همسر به کژي راستيها را برابر براي هر چه کز دين است زنده يکي بدعت بکف دارد کشنده ز بس که سد تلبيسش سديد است سر انگشتش بهر قفلي کليد است ز بس پشت هم انداز و دورنگ است بر او بگشوده هر در گر چه تنگ است چو بوقلمون بهر ساعت برنگي است نه رومي روم ولي زنگي زنگي است براي هر شبي او را چراغي است ز هر شربت به جام وي اياغي است بهر راهي هر آن مردي روان است بهر تن جامه و بردي عيان است ز جام مقصدش تا شهد نوشد رود آن راه و آن جامه بپوشد بظاهر چشم بسته از جهانند بباطن منتظر بر جاه آنند برونشان از طمع پاک و معرا است درون پرآز و زر منظور آنها است چو گربه گر نشسته لال و خاموش نگرد موششان هرگز فراموش بدين هيئت نموده گرم بازار متاع فاسد خود را نگهدار

کند تا جنس قلب خويش قالب ز هر جانب خريداري است طالب ولي نزد خبيري با تميزي متاع وي نميارزد پشيزي سخنها پوچ و باطل مي‏سرايند به نغز و حق نمايش مينمايند دهندش جلوه همچون پر طاوس ولي چون پاي طاوس است منحوس طريق شيطنت را خوار گيرند ره کژي و گمراهي پذيرند کنند آنرا کج و پرپيچ و پرخم مگر که طعمه‏شان آيد فراهم الا اينان به شيطان پيروانند شرار نار سوزان جهانند بقران نيز يزدان در چنين سفت مر اينان حزب شيطان لعين گفت


صفحه 84، 85.