خطبه 180-پيوستگان به خوارج
[صفحه 17] سرآمد چونکه دور امر صفين خوارج گشت ياغي بر شه دين بنيالناجيه با خريت راشد به جنگ شاه گرديدند جاهد ز کوفه خويش را بيرون کشيدند بياري خوارج ره بريدند روان فرمود شه يک تن ز ياران که تا آرد خبر از حال آنان چو رفت آنمرد و از ره بازگرديد باستخبار شاه از وي بپرسيد که آيا ايمن آنان ايستادند و يا از ترس رو در ره نهادند بگفتا با دلي از ترس پرخون بدر رفتند از اين دشت و هامون به نفرين کان مهر و لطف بگشود دهان در حقشان اينگونه فرمود ز رحمتهاي حق اين قوم مغرور چنان قوم ثمود استند بس دور چنانکه نسل قوم عاد از باد ز عقر ناقه صالح برافتاد بدانگونه سموم قهر يزدان کند زين قوم درهم خرد ستخوان الا درگاه کين و جنگ و آويز چو پيچان نيزه آيد سويشان تيز سنانش سينههاشان کرد سوراخ گذر از پشت آنان کرد گستاخ زند شمشيرهاتان فرقشان چاک کشد بيرون ز تنشان جان ناپاک شود از فعل خويش آن دم پشيمان بکف سودي نيابند آن دم از آن اگر شيطانشان امروز يار است ز هر يک گمرهي را خواستار است ز جمع ما بمنکر آنان پراکند به دست و پايشان از حيله زد بند بذات حق چو شد فردا نمايان شود آن ديو از اينان گريزان برون رفتند از رشد و هدايت فرو رفتن د درغي و غوايت ره کوري و ناداني گزيدند ز حق گردانده رو پا پس کشيدند به روي خود در کفران گشودند به تيه خود سري جولان نمودند همين کردار از اين خيل ناکس بود از بهر کيفر کافي و بس به فردا عجز و خوار و زبوناند تمامي در جهنم سرنگونند
صفحه 17.